logomain
Search
Close this search box.
Search
Close this search box.

عنوان اپیزود:

اپیزود ۱۳ – کتایون ، تهمینه و گلنار زنان جسور شاهنامه

شماره اپیزود:

گوینده:

مارال پژاوند

درباره اپیزود:

اپیزود ۱۳ – کتایون ، تهمینه و گلنار زنان جسور شاهنامه

درود و مهر .

من مارال پژاوند هستم با پادکست زن در قاب تاریخ

و این قسمت هفتم از پادکست زنان شاهنامه است .

در شاهنامه با نقش آفرینی زنانی روبرو میشیم که ازهمتایان شاهان و پهلوانانند. زنانی که آمیزه ای از مهر، خردورزی و دلاوری ان. زنانی که به شاهی میرسند نظیر همای ، پوراندخت و آذر میدخت. شهبانوان بادرایتی چون سیندخت. شهدختانی نظیر ارنواز و شهرناز.زنان گنجوری چون گلنار. زنان پهلوانی چون گردآفرید. زنان جنگاوری نظیر گردیه. زنان دلداده ای چون رودابه ، تهمینه و منیژه. همسرانی شجاع چون فرنگیس و جریره و مادرانی بلندآوازه نظیر فرانک سیندخت و رودابه.

در تمامی این زنان چه زنانی با نژاد ایرانی و چه زنانی که در پیوند زناشویی با ايرانيان قرار گرفتند، تصویر ارزشمند و حضور اثرگذارزن رو در جای جای شاهنامه می‌بینیم. 

اسپانسر این مجموعه هیچ کسی غیر از خود شما نیست. از شما نازنینان میخوام در صورتیکه این روایت به گوش جانتون نشست ، صدای من باشید و زن در قاب تاریخ رو به دوستان و عزیزانتون معرفی کنید.

داستان امروز ما درباره ی سه زن از زنان جسور و مستقل در شاهنامه است که اونچه این سه بانو رو در این پادکست کنار هم قرار داده، جسارتشون در ابراز عشقی که از جانب اونها به معشوق عرضه میشه. اول دختری زیبارو از روم که طبق آیین مرسوم کشورش در مجلسی که برای انتخاب همسراو ترتیب داده میشه ؛ جسورانه و بی هیچ  تردیدی همسر آینده اش رو انتخاب میکنه .  دومی دختری زیبارو از توران که هر کسی رو لایق همسری خودش نمیدونه و وقتی حس میکنه پهلوانی یافته که لایق او و نام همسری، با جسارت تمام ،خود پیشقدم میشه و میخواد که تنها از او یک فرزند داشته باشه نه اینکه بخواد تا در کنارش بمونه و عمر سپری کنه. دیگری دختری زیرک، ترقی خواه و جسور از گنجوران نامدارشاهنامه است که در یک نگاه عاشق جوانی میشه کهتر نژاده که مسئول اصطبل شاهی.

خب بریم تا در روایتهایی کوتاه، از این بانوان پردل و دلداده براتون بگم.

بانوی اول کتایون، دخت زیبارو و مهتر قیصر روم . مادر اسفندیار رویین تن. نقش آفرینی این دخت رومی از اونجایی آغاز میشه که شبی خواب میبینه درمجلسی که برای انتخاب همسر او ترتیب داده شده، مردی از سرزمین بیگانه  زیبارو، خوش قامت با نشانه هایی ازفرزانگی ، کتایون رو مجذوب خودش میکنه و این دختر پریچهر دسته گل رو به نشانه ی انتخاب، به او تقدیم میکنه. قیصر برای دخترش که به سن بلوغ و ازدواج رسیده طبق آیین ، مجلسی ترتیب داده و جماعتی از بزرگان و پهلوانان رو از روم و اطراف رو جمع کرده تا کتایون از میان اونها جوانی شایسته رو پسندیده و به همسری انتخاب کنه. 

کتایون در این مجلس چون جوانی که در رویا دیده بود رو نمی‌یابه، مجلس رو ترک کرده و به سرای خودش بازمیگرده. روزی دیگر پدر مجلسی دیگر تدارک میبینه واعلام میکنه که از کهتران هم میتونن در این مجلس شرکت کنند و در این روزه که رویای کتایون تعبیر میشه.

کتایون این دختر پریچهر با ۶۰ پرستنده در کنار ، با دسته گلی وارد جمع میشه . او در جمع عظیم خواستگاران، به نخستین نگاه، جوانی که در رویا دیده بود رو شناخته و به سمت او میره. تاج مایه وری که برسر داشته رو به نشانه ی انتخاب بر سر جوان که خودش رو فرخ زاد معرفی میکنه، میگذاره. اینجا کتایون رو در نقش دختری جسورمیبینیم که بدون هیچ شکی ، با آگاهی از عواقب انتخاب مردی ناشناس و غیر رومی که واکنش های تند پدرش قیصر رو به همراه خواهد داشت ؛ او رو به همسری برمی‌گزینه .این انتخاب بر پدر گران میاد . پس اون رو مایه شرمساری دونسته و دختر و این جوان گمنام رو شایسته ی گردن زدن. اما با وساطت اسقف روم که بهش یادآور میشه کتایون خلاف آیین عمل نکرده و او در گزینش همسر آزاده ، دختر محبوبش رو ، بدون جهیز و هیچگونه حمایت مالی و محروم از میراث پدری به همراه همسر منتخب، از کاخ بیرون میاندازه. 

البته فرخ زاد، کتایون رو پند میده که از میان مردان شایسته ی رومی همسری برگزینه و خودش رو به رنج همدمی با مردی غریب و بی خانمان نیندازه. در واقع تلاش میکنه تا کتایون این دختر نازپرورده رو از سختی‌هایی که در انتظارش هست، مطلع کنه، اما کتایون در پاسخ میگه من با تو و اونچه که سرنوشت از طریق رویا بر من الهام کرده، خرسندم.

خب بشنویم از این جوان برازنده ی ناشناس که چه کسی هست ؟ او کسی نیست جز گشتاسب فرزند لهراسب پادشاه ایران . او که با بی مهری پدر برای  قبول جانشینی خودش روبرو شده بود، ناخشنود ، خاک ایران رو ترک کرده و با نام ساختگی فرخ زاد ، به تازگی به روم پناهنده شده بود . او در این کشور به زور بازوی پهلوانی و از راه شکار روزگار میگذروند.تا اینکه در روز برگزاری مجلس خواستگاری به پیشنهاد کدخدای دهی که در منزل او ساکن بود که گشتاسب رو تشویق میکنه تا در این مراسم شرکت کرده و غم از دل بشویه، برای سرنوشت همسری دخترجوان و مهتر قیصر روم به کاخ میره.

گفتیم که قیصر، دختر و داماد رو از کاخ بیرون میکنه. پس این دو دلداده زندگی مشترکشون رو در منزل کدخدای ده در شادی و گاه در اندوه گشتاسب به واسطه ی غربت و غرور لگد مال شده اش توسط قیصر، آغاز کردند .کتایون همراهی و همیاری خودش با همسر رو از همین ابتدای زندگی با فروختن یکی از از گوهرهای گرانسنگ شخصی اش آغاز میکنه. اما او بیشتر از دینارها، از مهر سخاوتمندانه ی خودش به همسر میده. اودر نقش همسری مردی گمنام که در پهلوانی و رزم بسیار ماهره و احوالات و رفتارهایی در خور نژاد شاهانهداره اما هیچ اشاره ای به نسب و نژادش نمیکنه، از هیچ همراهی ایی دریغ نمیداره. درواقع میشه گفت زندگی ایندو شاهدخت و شاهزاده ی طرد شده از مهر و اعتماد پدر، با تدابیر و تلاش‌های بزرگ منشانه ی کتایونه که پیش میره.

زمان میگذره  تا اینکه روزی گشتاسب به توصیه و تشویق کتایون برای دیدن هماوردی های دو داماد دیگر قیصرو درواقع  شرکت در زورآزمایی های مردانه ، علیرغم میلش اما به احترام خواست کتایون، به شهر میره. که این پیشنهاد کتایون ، نشان از سیاست و موقعیت سنجی او داره . رفتن به این مجلس رزم سرنوشت این دو دلداده رو دگرگون میکنه . چون قیصر روم در این مجلس که از شایستگی های رزمی و پهلوانی فرخ زاد همان گشتاسب که به تفصیل در شاهنامه اومده مطلع میشه. پس از دختر پوزش می خواد و اورا به مهر پذیرا میشه وحقوق و امکانات از دست داده ی کتایون رو به او بازمیگردونه. قیصر گشتاسب رو هم پاس داشت میگه و برتخت زرین می نشونه .

گشتاسب با نام فرخ زاد ، برای روم دلاوری ها میکنه. با خزرها میجنگه و اونها رو شکست میده تا اینکه قیصر به پشت گرمی این داماد دلیر فرستاده ای به ایران می‌فرسته و از لهراسب باج می‌طلبه. لهراسب با تحقیق از فرستاده ی قیصر، درمییابه که این قهرمان نوین روم ، فرزند گریز پای خودش گشتاسبه . پس فرزند دیگرش زریرکه پهلوانی خردمند و دلاوره   رو با تاج  شاهی و گنج فراوان به روم می فرسته تا برادر را به هم پیمانی بخواند. قیصرخرسند از اینکه دامادش گشتاسب، پسر شاه ایرانه، در گنجها باز کرده و هرچه از جواهرات و گوهر شاهوار هست؛ نثار کتایون و گشتاسب میکنه.

زریر تاج شاهی رو نثار برادر کرده و او بر تخت شاهی کیانی مینشونه! بعد از آمدن به ایران و به دنیا آمدن فرزندان (اسفندیار و پشوتن) اشاره ای به نقش و حضور پر اهمیتی از کتایون در پادشاهی گشتاسب جز در نصیحت‌های او به اسفندیار فرزندش که فزون خواهی رو از پدر به ارث برده و از پدر ناخرسند که تخت شاهی رو در زمان حیاتش به او واگذار نمیکنه ؛ نمی بینیم.

البته گویی که آن قدرتمندی ، امیدواری و جسارت دختر رومی به پختگی ، کناره گیری وسکوتی حاکی از غربت و سردی روابط عاطفی تبدیل شده. و اینگونه نقش آفرینی کتایون در شاهنامه به پایان می رسه.

خب بریم به سراغ بانوی جسور و دلربای بعدی .دختری زیبارو که هر کسی رو لایق همسری خودش نمیدونه . اوتهمینه دختر شاه سمنگان. از معدود زنانی در شاهنامه که مردم او را می‌شناسند .همون بانویی که نامش با رستم دستان گره خورده . مادری قهرمان پرور که فرزند یگانه ی رستم ، یعنی سهراب رو در دامانش پرورش میده.

داستان از اونجایی آغاز میشه که رستم روزی برای شکار، به مرزهای توران میرسه. بعد از شکار و خوردن غذا ، به قدری خواب چشمانش رو سنگین میکنه که رخش رو در مرغزار رها کرده و می‌خوابه. وقتی بیدار میشه نشانی از رخش نیست. پیاده در پی یافتن رخش به شهر سمنگان میرسه .شاه سمنگان که از حضور رستم مطلع میشه،با آغوشی باز از این جهان پهلوان ایرانی استقبال می‌کنه و در کاخ میهمان میکنه و همینطور به او اطمینان میده که رخش رو خواهد یافت . اونشب رستم پس از میهمانی در کاخ می خوابه. نیمه های شب در خوابگاه او بازمیشه و برده ای به همراه یک ماهرو به نزدیک او میآن.

این دختر جسورتهمینه است. تهمینه به رستم میگه که از مهر تو آرام و هوش از دست داده ام، من به همسری پهلوانی چون تو وفادار خواهم موند. تنها می‌خواهم از تو فرزندی به یادگار داشته باشم وعهد میکنم تمام سمنگان رو برای پیدا کردن رخش زیر پا بگذارم. تفاسیر متفاوتی در مورد این عمل تهمینه وجود داره . به روایتی این وصل شدن به نژادی برتر، به دست آوردن تخمه ی پهلوانی به نام از قبیله ی دشمنه که تنها کسی خواهد بود که همنیروی او و از بین برنده ی او خواهد شد. وتعبیر دیگر اینکه ، تهمینه میدونه که معشوق اهدافی برتر و آرمانی داره  و تمام اوقات خودش رو در نبرد سپری میکنه و بند زن و فرزند نیست .پس میشه گفت نوع شیفتگی تهمینه به شخصیت رستم از نوع گرایش او به پهلوانی و قدرتمندی و شهرت اونه

پس رستم این دختر رو به مهر میپذیره. شاه سمنگان از این پیوند خشنود میشه، مجلسی آراسته میکنه و بر رستم و تهمینه آفرین میگه. پس هنگام صبح رستم مهره ای یگانه که بر بازوش بسته بود رو به تهمینه میده و از او میخواد اگر خدا فرزند دختری به اونها داد، این مهره روبه یادگار از او، به موهاش ببنده و اگر پسر، بر بازوش .رستم به تهمینه اطمینان میده که پسرش قامتی چون سام نریمان خواهد داشت و در مردانگی چون راد مردان خواهد شد. شاه سمنگان، رستم رو به یافتن رخش مژده میده .پس رستم رخش رو مینوازه و از نوعروسش خداحافظی میکنه و به طرف  زابل رهسپار میشه. 

نه ماه بعد سهراب به دنیا میاد و درست مانند پدر در یکروزگی شبیه کودکان یکساله است. پسری برومند که در سه سالگی چوگان بازی میکنه و در ده سالگی هماوردی نداره . تا اینکه سهراب روزی گستاخانه و با لحنی تهدید آمیز مادرش تهمینه رو به خاطر تفاوتهاش با همسالان دیگه مورد بازپرسی قرار میده. او نام پدر و اصل و نسبش رو جویا میشه. تهمینه که گویی در انتظار چنین سوالاتی از کودک رشید و خاص خودش هست، صبورانه سهراب رو به شادمانی و آرامش توام با غروری که بواسطه ی داشتن نژادش یعنی نواده ی سام نریمان و پدری تهمتن چون رستم بودن هست ؛ دعوت میکنه. در اشعار این بخش ، حکیم فردوسی به نامه ای اشاره میکنه که رستم به همراه سه یاقوت درخشان و سه مهره ی زر به مناسبت تولد سهراب از ایران می‌فرسته. 

تهمینه در ادامه ی نقش آفرینی اش در شاهنامه ، نمادی ازمادری هوشیار و آگاه به امور سیاسی رو به نمایش میگذاره اونجایی که سهراب آهنگ لشکر کشی به ایران رو داره تا کاووس  شاه رو از تخت پایین بکشه و پدرش رستم رو بر تخت بنشونه ، به پسرهشدار میده ، افراسیاب که ۱۲هزار سپاهی برای او مهیا کرده؛ به او به چشم از بین برنده ی رستم نگاه میکنه و نباید از قصد و نیت واقعی سهراب آگاه بشه . پس سه مهره رو به او میده و میگه که پدرت تو رو با اینها خواهد شناخت. از طرفی دیگه ، وابستگی عاطفی و مادرانه ی تهمینه ، ترسی در دلش انداخته که آشنا شدن پدر و پسر و اتحاد اون دو، سهراب رو ازش دور میکنه و تهمینه از حمایت تنها پشتیبان خودش بی بهره می‌شه .

حکایت لشکرکشی سهراب به ایران و رزمش با نگهبان دژ سپید، هجیر و اسیر کردن او و نقشی که هجیر در تراژدی کشته شدن سهراب به دست پدرش رستم داره ، اینکه از نشان دادن و معرفی رستم به سهراب خودداری کرد و همینطور ماجرای هماوردی و دلدادگی کوتاه او با دختر پهلوان این دژ ، گردآفرید رو در اپیزود پنجم از زنان شاهنامه به تفصیل براتون گفتم‌. در این روایت همین بس که تقدیر برآن بود که پدر و پسر همدیگر رو نشناسند  و سهراب به دست پدر کشته بشه.

و اما تهمینه که نقش آفرینی او با رهسپار کردن فرزند به رزم در شاهنامه به پایان می‌رسه و به سرنوشتش بعد ازمرگ سهراب ، اشاره ای نشده ؛ در ابیاتی که اونها  رو نااصیل دونستن و ملحقات شاهنامه هست از سوگ تهمینه و زخم زدن بر سر و موی و روی خودش و اینکه یک سال تمام در غم از دست دادن فرزند ناله زد و از روزگار گلایه کرد تا اینکه روحش به روح فرزند پیوست ؛ سخنها گفتن که نمادی ازآیین های سوگواری زنان اونزمان رو نشون میده در نهایت اونچه که تهمینه رو علاوه بر مادر سهراب بودن، در شاهنامه موندگار کرده مصمم بودن و جسارت دختری که در بیان عشق و خواسته اش، پیشقدم شده و در زمره ی زنانی در شاهنامه قرار میگیره که اگرچه حضوری کوتاه دارند اما نقشی ساختاری و متفاوت ایفا می‌کنند.

دختر زیرک و بی پروای بعدی در ابراز عشق گلنار.از ابتدا و انتهای زندگی گلنار در شاهنامه خبری نیست و نقش آفرینی او هم با کنایات و ابهاماتی همراهه. گلنار در شاهنامه کنیزکی زیبا و محبوب اردوان پنجم آخرین پادشاه اشکانی ، معرفی شده که با فراست و کاردانی ایی که داره ؛ میتونه به مقامی درخور در نزد شاه دست پیدا کنه. او درمقام وزیر، مشاور و خزانه دار یا همون گنجور شاه اردوان، نقش آفرینی میکرده. 

اون ویژگی که گلنار رو در زن در قاب تاریخ ، ممتاز و قابل تحسین کرده ، جسارت و بی پروایی او در ابراز عشقی  که تهمینه وار او رو به بالین مرد دلخواهش میکشونه. همون ویژگی ای که در روایتهای مختلف مورد سرزنش بوده و شاید او رو در ردیف زنانی چون سودابه قرار داده که قطعا نیازمند تحلیل‌های روانشناختی خواهد بود .

اما به تعبیری میشه گفت معمولا زنان شاهنامه اونجایی که ميدونند با ابراز عشقشون به مردی رادمرد از تیره ی پهلوانان و شاهان، کمترین غباری بر دامان زنانه گی شون نمینشینه، با گستاخی معصومانه ، پا پیش میگذاشتن و عشقشون رو برملا میکردن نظیر اونچه که در ماجرای زال و رودابه و تهمینه و رستم و حال در ابراز عشق گلنار دیدیم.

داستان از اونجایی آغاز میشه که گلنار روزی بر بام ایوان کاخ ، چشمش به جوانی برازنده یعنی اردشیر بابکانمیافته . اردشیر از نوادگان ساسان، که از طرف پدربزرگش بابک والی استخر (مرکز پارس) ، برای آموزش به نزد اردوان فرستاده شده ، اما به واسطه ی حسادت و بدخواهی پسر اردوان که هم سن و سال او هست ؛ مغضوب شاه شده و در اصطبل شاهی به عنوان مهتراسبان اسب خانه ی اردوان به کار گمارده میشه .

گلنار به یک نگاه دلباخته ی این جوان میشه . پس شب هنگام ، کمندی بر کنگره ی ایوان میبنده و از سرای خودش به سمت اقامتگاه اردشیر پایین میاد و بر بستر او که در خواب هست میره و عشقی که بر جانش افتاده رو ابراز میکنه.

اردشیر از این ماهرو نام ونشان میپرسه که از کجاست . گلنار در پاسخ میگه که او کنیز، دلآرام و گنجور شاه اردوان که صبحها با روی او دیده باز میکنه و شادی اردوان به سبب وجود اونه، اما گلنار دل به مهر اردشیر باخته و اگر او رو پذیرا بشه ؛ حاضره در خدمت او و دلآرام او باشه. اردشیر او رو به مهر میپذیره همانگونه که در منظومه های حماسی اغلب ، عشق به قهرمانان حماسه پیشکش میشه. عشقی که مایه ی دلگرمی اونهاست.

خب برگردیم به ادامه ی داستان ، کمی که میگذره بهمن پدربزرگ اردشیر میمیره و اردوان پسر خودش رو بر تخت حکمرانی استخرمینشونه در حالیکه اردشیر امیدوار به پیشرفت و رسیدن به جایگاه پدربزرگ بود، از این انتخاب دلتنگ شد واز شاه اردوان ناامید و خشمگین . او درصدد فرصتی بود که از خدمت اردوان فرار کنه و به پارس بره.

در همین زمان‌ها بود که شاه اردوان طالع و بخت خودش رو از ستاره شناسان جویا میشه ، اونها بهد از سه روز جستجو ، به اردوان اعلام کردن که کهتر نژاده ای از شاه میگریزه و کسی خواهد بود که بر حکومت او خواهد شورید و بر تخت پادشاهی خواهد نشست. خوب گلنار که وزیر و مشاور شاه اردوانه ، از این طالع مطلع میشه و به تعبیری گفته شده با هوشیاری که داره ، پیش از دانستن این طالع، نشانه های بزرگی رو در اردشیر دیده بودو به مردی با ویژگی‌های ممتاز شاهوار ابراز عشق کرده بود . پس گلنارآنچه که شنیده بود رو به اردشیر میگه و باعث میشه کمی از خشمی که اردشیر از اردوان داره فروکش کنه.

اردشیر با مساعد دیدن شرایط تصمیم به فرار از کاخ میگیره و به گلنار میگه اگر دوست داشته باشه میتونه شریک سرنوشت و آینده ی او باشه. گلنار هم با اشتیاق میپذیره. گفتیم که گلنار خزانه دار شاه اردوان . پس در گنجهای او رو باز کرده و هرچه  آنچه که از گوهر و دینار میتونه ا ز گنجینه ها بر میداره و پنهان میکنه. بعد ازاینکه اردوان به خواب میره، به نزد اردشیر رفته و این دو، با دو اسب گزیده و تیزرو از اسب خانه ی شاه ، ایوان شاهی رو به سوی فارس ترک  میکنند.

صبحگاه اردوان که به گلنار خو کرده بود و دیدار صبحگاهی او رو همیشه به فال نیک میگرفته، چون او رو نمی‌یابه، آشفته شده و سراغ او رو میگیره و اینگونه از خیانتی که گلنار در حق او کرده مطلع میشه ، عده ای ازجنگجویان رو در پی اردشیر و گلنار می‌فرسته اما نشانی از اونها نمی‌یابند.

اردشیر با توانایی ها و شایستگی‌ها یی که داره ابتدا بر استخر و پسر اردوان و بعد بر کل فرمانروایی اشکانی پیروز شده و سلسله ی پادشاهی ساسانی رو بنیانگذاری میکنه و اینگونه نقش آفرینی گلنار این زن بی باک و رسالتی که در یاری رسوندن به اردشیر و تاسیس سلسله ی ساسانیان داره ؛ به پایان میرسه.

شما نازنینان میتونید این سه روایت رو با اشعار فردوسی حکیم به روایتگری خودم در اپیزود بعدی به تفصیل بشنوید

سپاس که من رو تا پایان همراهی کردید. بدرود 

منابع

شاهنامه زیبا و تندرست.معیری. حمیدرضا 

زنان شاهنامه. کیا.خجسته

فرهنگ زنان شاهنامه. حمیدی . بهمن 

واکاوی و برجسته سازی صفات و شخصیت زن از نگاه فردوسی. نژاد خراسانی . عباس_ فرصتی جویباری . رضا _ پارسایی. حسین

BLACK

زمان باقی مانده تا شروع تخفیف بلک فرایدی روی پکیج‌های اشتراکی

روز
ساعت
دقیقه
ثانیه
black2