logomain
Search
Close this search box.
Search
Close this search box.
رودابه مادر رستم دستان

عنوان اپیزود:

اپیزود ۳ – رودابه مادر رستم دستان

شماره اپیزود:

گوینده:

مارال پژاوند

درباره اپیزود:

اپیزود ۳ – رودابه مادر رستم دستان

پادکست رودابه

درود و مهر. من مارال پژاوند هستم با پادکست زن در قاب تاریخ

و این قسمت دوم از پادکست زنان شاهنامه است . در شاهنامه با نقش آفرینی زنانی روبرو میشیم  که ازهمتایان شاهان و پهلوانانند. زنانی که آمیزه ای از مهر، خردورزی و دلاوری ان. زنانی که به شاهی میرسند نظیر همای ، پوراندخت و آذر میدخت. شهبانوان بادرایتی چون سیندخت. شهدختانی نظیر ارنواز و شهرناز.زنان گنجوری چون گلنار. زنان پهلوانی چون گردآفرید. زنان جنگاوری نظیر گردیه. زنان دلداده ای چون رودابه ، تهمینه ، منیژه. همسرانی شجاع چون فرنگیس و جریره و مادرانی بلندآوازه چون فرانک سیندخت و رودابه. 

اسپانسر این مجموعه هیچ کسی غیر از خود شما نیست. از شما نازنینان میخوام در صورتیکه این روایت به گوش جانتون نشست ، صدای من باشید و زن در قاب تاریخ رو به دوستان و عزیزانتون معرفی کنید.

داستان امروز ما درباره دخترکی با گیسوان بلند سیاه، آکنده از عطر خوش گلهای بهاری. شاهدختی زیبا و جوان با تب و تاب عاشقانه ، که با احساسات پاک و بی باکانه ی خودش در پی عشقی که تنها با شنیدن اوصاف جنگاوری ، بزرگ منشی و البته خوبرویی معشوق ، اونهم از زبان پدر در قلبش جوانه زده؛ ماجراها خلق میکنه. عشقی ممنوعه. 

دخترکی که به نظر میرسه سبکسرانه دل به مهر پسری از خاندان دشمن سپرده و دختری نااهل جلوه میکنه . که نه به حفظ آبروی خانواده و نه به از بین رفتن خاندان و دودمانش فکر میکنه . اما در همین از خودبیخودشدگیهای خودخواهانه که نه از اون شرمسار و نه پشیمان ، با چنان احساسات پاک وظریفی که در حریم عفاف حفظشون کرده، در برابر مادر عشقش رو ابراز میکنه ، که میتونه مادر رو با خودش همداستان کنه.

بله رودابه . تنها دختر زیباروی سیندخت و مهراب کابلی از نوادگان ضحاک که در اپیزود اول زنان شاهنامه ، از ماجراهای دلدادگی اش با زال ، پسر سام جهان پهلوان ایرانی براتون گفتم .رودابه یکی از زنان دلداده ب احساسات  پاک که آوازه ی اون در شاهنامه به عنوان زنی که نماد عشق به همسر و فرزند هست؛ موندگار شده. اون کسی که مادر رستم نامدار میشه و یکی از جوندارترین زنان شاهنامه به حساب میاد.

نگاره ی رودابه به عنوان نمادی از زیبایی، در داستان معروف آلمانی به نام راپونزل به کار گرفته شده و با تعبیری گفته میشه که بخشی از این داستان از ماجراهای دلدادگی زال و رودابه در شاهنامه الهام گرفته. 

در حکایت سیندخت از ماجراهای عاشقانه و موانع وصال رودابه به معشوقش که با تدابیر سیاست مندانه ی مادر، ختم به خیر میشه ؛ به تفصیل براتون گفتم. اما این پایان داستان زال و رودابه در شاهنامه نیست.  در واقع نقش آفرینی رودابه در شاهنامه ، علاوه بر جایگاه و قدرت بالای  یک شاهدخت بی باک که نگهبان عشقی که در قلبش جوانه زده ؛ در جایگاه مادری که واسطه ی به دنیا آوردن پهلوانی بی بدیل و نامدار به نام رستم دستانه. 

خب بریم به سراغ داستان

بعد ازازدواج، زال و رودابه به سیستان رفته و دراونجا سام جهان پهلوان ، طی مراسمی پادشاهی سیستان رو به زال میسپره و خودش دوباره برای مبارزه با گردنکشان راهی مازندران و گرگساران میشه.

بعد از مدتی رودابه ی جوان بازدار میشه. 

بسی برنیامد بر این روزگار            که آزاده سرو اندر آمد به بار

شکم کرد فردی و تن شد گران          شد آن ارغوانی رخش، زعفران

رودابه دوران بارداری سختی رو سپری میکنه چون فرزندی رو درشکم داره که به اندازه ی بچه های طبیعی  معمولی نیست و بدن رودابه رو به رنج و درد انداخته.  این بچه به قدری درشت و سنگینه که رودابه رو به ستوه آورده و شب و روز آرام وقرار نداره. 

سیندخت که همواره یک حامی قدرتمند برای رودابه بوده، حال که دخترش رو در این حال و روز  میبینه ، سخت آشفته و نگران میشه.

گفت و گوی بین مادر و دختر رو بشنویم.

بدو گفت مادر: که ای جان ماه           چه بودت ،که گشتی چنین زردفام

چنین داد پاسخ: که من روز و شب      همی برگشتیم به فریاد ، لب

همانا زمان آمدستم فراز                   وزین بار بردن نیابم جواز

تو گویی به سنگستم ده پوست          وگر زآهن است آنکه بمیان اوست

بله به نظر میرسه که رودابه از این بارداری سختی  زیادی میکشه و فکر میکنه که هر لحظه است که بمیره. تا اینکه یک روز پیش از زایمان، از شدت درد و فشار از هوش میره. سیندخت بلافاصله به دستان زال خبر میرسونه تا بر بالین رودابه حاضر بشه. زال از درد و رنجوری همسر آشفته است .یکباره به یاد سیمرغ می افته ، زمانیکه از او جدا میشد.!

“هرزمان به گرفتاری افتادی ، یکی از پرهای من رو بسوزن . من برای کمک  به تو ظاهر خواهم شد. “

پس زال به سیندخت مژده میده که راهی یافته. به فرمان زال ، مجمر آتشی میارن و پر سیمرغ رو در اون می اندازه. کمی بعد آسمان تیره میشه و سیمرغ مثل ابری بر زمین فرود میاد.

یکی مجمر آورد و آتش فروخت         وزان پر سیمرغ لختی، بسوخت

هم اندر زمان، تیره گون شد هوا         پدید آمد آن ، مرغ فرمانروا

چنین گفت با زال: کین غم چرا؟          به چشم هزب اندرون نم چرا؟

کزین سرو سیمین بر ماهروی            یکی شیر باشد تو را ، نامجو

بیاور بکی خنجری آبگون                 یکی مرد بینادل  پرفسون

نخستین به می ، ماه را مست کن         ز دل بیم و اندیشه را پست کن

تو منگر که بینادل  افسون کند             زصندوق تا شیر بیرون کند

در اپیزود اول از طالع سعد ازدواج زال و رودابه و دو مرتبه پیشگویی تولد پسری تهمتن براتون گفتم. یکی زمانیکه سام ،با نامه ی شرح دلدادگی  زال و اجازه اش برای این ازدواج روبرو میشه .دستور میده تا طالع بینان طالع این ازدواج رو ببینند و یکی زمانیکه منوچهر شاه نامه ی سام رو برای درخواست قبول این ازدواج ، دریافت میکنه و حالا هم سیمرغ برای به آنها آوردن این نوزاد به کمک شتافته . او هم برای سومین مرتبه اهمیت تولد این کودک رو به زال گوشزد میکنه و به او میگه:

فرزند تو در خرد مانند سام و در نیرو چون شیر نر خواهد شد و یه خواست خداوند مانند کودکان دیگر چشم به جهان نخواهد گشود.

سیندخت نگران و آشفته از دیده خون فرو می‌ریخت و میگفت: کجا ممکنه که کودک از پهلو بدنیا بیاد؟! بله . رودابه اولین زن در تاریخ ایران که از طریق عمل سزارین کودکش رو به دنیا میاره چون قادر به وضع حمل عادی و طبیعی فرزند خودش نیست. بنابراین طبق دستورالعمل سیمرغ، یک خنجر تیز و یک طبیب جراح کاربلد بر بالین رودابه حاضر شده با داروی هوشبر،اون رو بیهوش کردند و با کارد جراحی شکمش رو شکافتند و فرزند رو به سلامت از پهلوی او بیرون آوردند. جای بریدگی رو دوخته و بر روی اون از گیاه شفابخشی ، با ترکیب شیر و مشک که سیمرغ به زال داده بود ، به عنوان ضماد بر جای بریدگی قرار دادند و در نهایت پری از مرزهای سیمرغ رو بر محل زخم کشیده تا التیام پیدا کنه.

یکی بچه بود چون گوی شیرفش          به بالا بلند و به دیدار گش

شگفت اندرو مانده بود مرد وزن         که نشنید کس، بچه ی پیل تن

همه از دیدن کودک به شگفتی افتادند. کودکی خوش سیما و درشت جثه که در یکروزگی شبیه به کودکی یکساله بود که برای سیر کردنش ده  دایه خبر کردند تا به او شیر بدهند. رودابه هم بعد از یک روز و یک شب بهوش اومد ، تازه اونموقع بود که بعد از نه ماه احساس سبکی می‌کرد. با دیدن فرزند ، تمام سختی ها به وجودش گوارا اومد. نام کودک رو رستم گذاشتند. بله تولد کودکی با این اوصاف ، که روزگار مانند او رو ندیده و نخواهد دید؛ نقش رودابه رو در شاهنامه برجسته تر هم میکنه.

میشه گفت زایش رستم ، نقطه ی عطف و اوج نمودار زندگی رودابه است چرا که جهان اسطوره و حماسه در انتظار کودک اوست. به راستی که رستم تهمتن، نامی برازنده برای این کودک بود. از اون جایی که خیلی سریع رشد می‌کرد و به توانایی هایی فراتر از سن متعارف خودش می رسید.

زال دستور داد تندیسی پارچه ای از ابریشم ، هم انداره ی کودک، بسازند. نقش خورشید و ماه رو بر روی اون دوخته و از موی سمور پر کردند. بر روی بازو نشان اژدها که نشان خاندان سام بود ؛ بسته و به بک دست کوپال دادند و به یک دستش عنان. این تندیس رو بر اسبی سوار کردند و به همراهی چند تن از یاران به نزد سام پدربزرگ فرستادند. تا اینگونه پدربزرگ، از زایش این نوه ی گرامی مسرور بشه.

نقش آفرینی رودابه در شاهنامه پس از تولد رستم و مادر شدن، در حاشیه ی جنگاوری ها و پهلوانی های فرزند،  قرار میگیره . او همچون دیگر مادران شاهنامه ، در سایه مادر یک  جهان پهلوان نامدار بودن ، قرار میگیره و اونهم  تنها در چند صحنه برای رهسپار کردن رستم به کارزار و در هنگام وداع با اون که مطرح میشه.

رودابه که از فرزندش  رستم ؛ که حدود ۶۰۰ سال عمر میکنه ، عمر طولانی تری داره، در غم مرگ فرزند، فشار روحی شدیدی رو متحمل میشه آنچنان فشاری که گرفتار جنون شده و به خودداری های ‌ زال، معترض میشه که چرا در اندوه فرزندشون آه و ناله سر نمیده پس از او میپرسه آیا در جهان بلایی سخت تر و دردناکتر از اونچه که بر ما وارد شده هست؟

به یک سال در سیستان سوگ بود         همه جامه هاشان سیاه و کبود

چنین گفت رودابه روزی به زال:          که از سوگ و درد تهمتن بنال

همانا که تا هست گیتی فروز             از این تیره تر کس ندیده است روز

و زال در پاسخ به همسر میگه : غم گرسنگی و بی‌خوابی از هر چیزی در این جهان سختتره. رودابه از گفته ی همسر ناخرسند و دل چرکین میشه  سوگند میخوره که لب به غذا نزنه تا روان او هم ، به نزد فرزند بره. پس رودابه یکهفته هیچ نخورد تا اینکه گرسنگی خرد رو از اون دور کرد.

زدودن به یکهفته ، تن بازداشت          که با جان رستم، به دل راز داشت

ز ناخوردنش، چشم تاریک شد            دل پهلوانیش  ،  باریک شد

سر هفته را زو خرد دور شد             زدیوانگی ماتمش، سور شد 

بالاخره گرسنگی و جنون ناشی از اون تا حدی به رودابه فشار آورد که شب هنگام به مطبخ رفته و ماری مرده که در آب آشپزخانه افتاده بود رو برداشته و تلاش میکنه تا اون رو به دهان ببره که کنیزی که همواره ، همراه و ملازم او بود ؛ مانع انجام اینکار او میشه. پس رودابه رو به ایوان میبره و به او غذا می خورانه تا اینکه بالاخره اندک اندک حالت جنون از بین میره.

اینگونه رودابه که جانی دوباره یافته در آسودگی می‌خوابه.  زمانی که از خواب برمی‌خیزه به زال میگه که گفتار تو درست بود. هیچ چیزی از غم گرسنگی و بی خوابی بدتر نیست. 

بخفت و برآسود از اندوه و رنج            ز تیمار مرگ و زاندوه گنج 

چو بازآمدش هوش ، با زال گفت           که گفتار تو ، با خرد بود جفت

هرآنکس که اورا خوروخواب نیست      غم مرگ باجشن وسورش یکیست

پس اینگونه به داد خداوند خرسند شد و برای رستم فرزند پهلوانی و تهمتن زمانه از خداوند درخواست آمرزش کرد. 

پس به این ترتیب زندگی سراسر عشق و شور رودابه پر از فراز ونشیب زایمان غیر معمول  و تحمل رنج دشوار مرگ فرزند پایان می پذیره. صدای پر شور اون، که همیشه با سرود عشق و زندگی و بی باکی همراه بود ؛ خاموش میشه. زنی با نقشی پویا و شخصیتی مستقل . رودابه ای که داستان پرشور زندگیش در دلها میمونه و پس از هزار سال که از سرودن داستان عشق و زندگی اون میگذره ،  باز هم نامش بر سر زبان‌ها تکرار میشه . رودابه 

سپاس که من رو تا انتها همراهی کردید. بدرود

منابع:

شاهنامه کوتاه و تندرست.معیری رهنی. حمیدرضا

سخنان سزاوار زنان. کیا. خجسته

BLACK

زمان باقی مانده تا شروع تخفیف بلک فرایدی روی پکیج‌های اشتراکی

روز
ساعت
دقیقه
ثانیه
black2