logomain
Search
Close this search box.
Search
Close this search box.
تهمینه همسر تهمتن شاهنامه

عنوان اپیزود:

اپیزود ۱۵ – تهمینه همسر تهمتن شاهنامه

شماره اپیزود:

گوینده:

مارال پژاوند

درباره اپیزود:

درود و مهر .

من مارال پژاوند هستم با پادکست زن در قاب تاریخ

و این قسمت تکمیلی از پادکست زنان شاهنامه است با نقش آفرینی تهمینه

در شاهنامه با نقش آفرینی زنانی روبرو میشیم که آمیزه ای از مهر ، خردورزی و دلاوری ان. زنانی که با هویتزنانه ی خودشون 

 در گستره ی حماسه نقش‌های عمده ای نظیر شهربانی،نگاهبانی، هدایتگری ، فرهنگ آموزی ،پهلوان زایی، پهلوان پروری و همینطور حفظ و بقاء زنجیره ی پهلوانی ایفا کرده اند.

اسپانسر این مجموعه هیچ کسی غیر از خود شما نیست . از شما نازنینان میخوام در صورتیکه این روایت بهگوش جانتون نشست صدای من باشید

 و زن در قاب  تاریخ رو به دوستان و عزیزانتون معرفی کنید .

داستان امروز ما درباره ی یکی از بانوان نامور شاهنامه است ‌که هر چند حضوری کوتاه داره اما پردلی و جسارت او در بیان خواسته اش قابل تحسینه. بانویی که ارزش زندگی رو در کیفیت اون میدونه نه در سپری کردن عمر بی بهره از شوکت و اقتدار انسانی. تهمینه دختر شاه سمنگان که دل به مهر پهلوانی  بی بدیل یعنی رستم سپرده‌. در شاهنامه چهره ی تهمینه به صورت زنی دلربا و با صفاتی چون خورشید تابان، بلند قد، گیسو بلند ، پرخرد و پاک وهمینطور مادری فداکار به تصویر کشیده شده‌.

داستان از اونجایی آغاز میشه که رستم روزی برای شکار، به مرزهای توران میرسه. بعد از شکار و خوردن غذا ، به قدری خواب چشمانش رو سنگین میکنه که رخش رو در مرغزار رها کرده و می‌خوابه. وقتی بیدار میشه نشانی از رخش نیست. پیاده در پی یافتن رخش به شهر سمنگان میرسه .شاه سمنگان که از حضور رستم مطلع میشه، با آغوشی باز از این جهان پهلوان ایرانی استقبال کرده و بزمی برپا میکنه تا از خشم و غم رستم به سبب گم شدن رخش بکاهه. همینطور به او اطمینان میده که رخش رو خواهد یافت .

چو نزدیک شهر سمنگان رسید

خبر زو به شاه و بزرگان رسید

که : آمد پیاده گو تاج بخش

به نخجیر گه زو رمیدست رخش

پذیره شدندش بزرگان و شاه

کسی کو به سر بر نهادی کلاه

بدو گفت شاه سمنگان:

بدن شهر ما نیکخواه توایم

ستاده به فرمان و رای توایم

تن و خواسته زیر فرمان توست

سر ارجمندان و جان آن توست

بدو گفت: رخشم بدین مرغزار

زمن دور شد بی لگام و فسار

ترا باشد ار بازجویی، سپاس 

بباشم به پاداش ،نیکی شناس

گر ایدون که ماند زمن ناپدید 

سران را بسی، سر بخواهم برید.

بدو گفت شاه:

تو مهمان من باش و تندی مکن

به نام تو گردد سراسر سخن.

نماند پی رخش فرخ نهان

چنان باره نامور در جهان

اونشب رستم پس از میهمانی در کاخ می خوابه. نیمه های شب در خوابگاه او باز میشه  و برده ای به همراه یک دختر بلندبالای ماهرو به نزدیک او میاد. پس رستم که از ورود بیگاه این دختر پریچهر یکه خورده، از او میپرسهکه کیست ؟ و در این زمان از شب بر بالین او چه میکنه؟ 

چو شد مست و هنگام خواب آمدش 

همی از نشستن شتاب آمدش

سزاوار او جای آرام و خواب

بیاراست و بنهاد مشک و گلاب

چو یک بهره از تیره شب درگذشت

شباهنگ بر چرخ گردان بگشت

یکی بنده شمعی معنبر به دست 

خرامان بیامد به بالین مست

پس برده اندر یکی ماهروی

چو خورشید تابان پر از رنگ و بوی

دو ابرو کمان و دو گیسو بلند 

به بالا به کردار سرو بلند

از  او رستم شیردل خیره ماند 

براو بر جهان آفرین را بخواند 

بپرسید زو گفت نام تو چیست

چه جویی شب تیره کام تو چیست؟

پس دختر بدون پرده پوشی پاسخ میده : تهمینه دختر شاه سمنگانم آوازه ی دلاوری‌ها  و پهلوانی های تو رو شنیده‌ و آرزو داشتم تا از نزدیک ببینمت تا اینکه خداوند تو رو به این شهر کشوند .

چنین داد پاسخ که تهمینه‌ام

تو گویی که از غم به دو نیمه ام

یکی دخت شاه سمنگان منم

زپشت هژیر و پلنگان منم

به گیتی زخوبان مرا جفت نیست

چو من زیر چرخ کبود اندکیست

به کردار افسانه از هر کسی

شنیدم همی داستانت بسی

چو این داستان‌ها شنیدم زتو

بسی لب به دندان گزیدم زتو

ترایم کنون گر بخواهی مرا

نبیند جزین مرغ و ماهی مرا

یکی آنکه بر تو چنین گشته ام

خرد را ز بهر هوا ، کشته ام 

ودیگر که از تو مگر کردگار

نشاند یکی پورم اندر کنار

مگر چون تو باشد به مردی و زور

سپهرش دهد بهره کیوان و هور

سه دیگر که اسبت به جای آورم

سمنگان همه زیر پای آورم

این  دختری زیباروی  تورانی  که هر کسی رو لایق همسری خودش نمیدونه ؛ وقتی حس میکنه پهلوانی یافته که لایق او و نام همسری، با جسارت تمام ،خودش پیشقدم میشه و میخواد که تنها از رستم یک فرزند داشته باشه نه اینکه بخواد در کنارش بمونه و عمر سپری کنه. او حاضره در ازای داشتن فرزندی از رستم و داشتن نام همسری او، سال‌ها رنج به تنهایی فرزند بزرگ کردن رو به شیرینی پذیرا باشه . چون او میدونه که رستم ، مرد رزم ها و میدان‌هاست و در بند زن و فرزند نیست.

البته تفاسیر متفاوتی در مورد این عمل تهمینه وجود داره . به روایتی این وصل شدن به نژادی برتر، به دست آوردن تخمه ی پهلوانی به نام از قبیله ی دشمنه . یعنی اینکه فرزند رستم تنها کسی خواهد بود که همنیروی او و از بین برنده ی او خواهد شد. وتعبیر دیگر اینکه ، تهمینه میدونه که معشوق اهدافی برتر و آرمانی داره  و تمام اوقات خودش رو در نبرد سپری میکنه و نمیتونه محبوب رو تا همیشه در کنار داشته باشه، پس به داشتن فرزندی از او دلخوشه . در واقع نوع شیفتگی تهمینه به شخصیت رستم از نوع گرایش او به پهلوانی و قدرتمندی و شهرته . برخی هم عشق تهمینه به رستم رو زیباترین و دل‌انگیز ین چهره ی عشق دونستن که قرین رویا و خیالو شیفتگی و جنونه. واما اینکه حقیقت این وصلت چیه؟ نقشه ای از سمت دشمن !؟ پوشیده داشتن شاه و بزرگان ایران از این وصلت و کمی بعد پوشیده نگاه داشتن نام رستم از پسر تا ۱۰ سالگی میتونه بر این ابهام افزون کنه.

خب بر گردیم به ادامه ی داستان

رستم این پریچهری جسور و پاک رو ، که شبانگاه ،بی باکانه به همراه ندیمه ای به خوابگاه میهمان پدر وارد شده و اینگونه با شور و هیجان از احساسات و خواسته اش میگه ، علاوه بر این بر یافتن رخش هم تواناست،  به مهر پذیرا می‌شه. شاه سمنگان از این خبر بسیار شاد میشه . بر رستم و تهمینه آفرین خوانده و مجلسی آراسته تدارک  میبینه و زرها میبخشه . که البته در تفاسیر مختلف گفته شده چنین اتفاقی اینکه در شب موبدیخبر کنند  و جشنی به این مناسبت برپا کنند ، با توجه به شواهد و قرائن ساختگی و از ملحقات شاهنامه است. 

چو رستم برآنسان پریچهره دید

زهر دانشی نزد او بهره دید

ا دیگر که از رخش داد آگهی

ندید ایچ فرجام جز فرهی

بفرمود تا موبدی پرهنر

بیاید بخواند ورا از پدر 

خبر چون به شاه سمنگان  رسید

از آن شادمانی دلش برتپید

به خشنودی و رای و فرمان اوی

به خوبی بیاراست پیمان اوی

پس هنگام صبح رستم مهره ای یگانه که بر بازوش بسته بود رو به تهمینه میده و از او میخواد اگر خدا فرزند دختری به اونها داد، این مهره روبه یادگار از او، به موهاش ببنده و اگر پسر، بر بازوش . رستم به تهمینه اطمینان میده که  پسرش قامتی چون سام نریمان خواهد داشت و در مردانگی چون راد مردان خواهد شد. شاه سمنگان، رستم رو به یافتن رخش مژده میده .پس رستم رخش رو مینوازه و از نوعروسش خداحافظی میکنه  و به طرف  زابل رهسپار میشه. به روایت شاهنامه، رستم دیگه به سمنگان بازنمیگرده اما نامه هایی میان او و تهمینه ردو بدل میشه .

به خواست خداوند تهمینه باردار میشه و بعد از نه ماه ، پسرش سهراب رو به دنیا میاره. او مانند پدر در یکماهگی شبیه به کودکانی یکساله است. پسری برومند  که در سه سالگی چوگان بازی میکنه و در ده سالگی هماوردی نداره. 

چو نه ماه بگذشت بر دخت شاه

یکی پورش آمد چو تابنده ماه

تو گفتی گو پیل تن رستم است

وگر سام شیر است وگر نیرم است

چو خندان شد و چهره شاداب کرد

ورا نام، تهمینه سهراب کرد 

زمان میگذره. حالا که سهراب تفاوتهای خودش با همسالان میبینه، روزی گستاخانه و با لحنی تهدید آمیز مادرش تهمینه رو به خاطر تفاوتهاش با همسالان دیگه مورد بازپرسی قرار میده. او نام پدر و اصل و نسبش رو جویا میشه. تهمینه که گویی در انتظار چنین سوالاتی از سهراب هست، صبورانه او رو به شادمانی و آرامش توام با غروری که بواسطه ی داشتن نژادی از دودمان سام نریمان و پدری تهمتن چون رستم بودن هست ؛ دعوت میکنه. در اشعار این بخش ، حکیم فردوسی به نامه ای اشاره میکنه که رستم به همراه سه یاقوت درخشان و سه مهره ی زر به مناسبت  تولد سهراب از ایران می‌فرسته. 

بر مادر آمد بپرسید زوی

بدو گفت گستاخ، با من بگوی

که من چون زهمشیرگان برترم

همی آسمان اندر آید سرم

زتخم کیم و ز کدامین گهر

چه گویم چو پرسد کسی از پدر

گر این پرسش از من بماند نهان

نمانم ترا زنده اندر جهان

بدو گفت مادر که بشنو سخن 

بدین شادمان باش و تندی مکن 

تو پور گو پیلتن رستمی

زدستان سامی و از نیرمی

ازیرا سرت ز آسمان برترست

که تخم تو زان نامور گوهرست

جهان آفرین تا جهان آفرید

سواری چو رستم نیامد پدید 

چو سام نریمان به گیتی نبود 

سرش را نیارست گردون بسود

یکی نامه از رستم جنگ جوی 

بیاورد و بنمود پنهان بدوی

سه یاقوت رخشان به سه مهره زر 

از ایران فرستاده بودش پدر 

تهمینه در ادامه ی نقش آفرینی اش در شاهنامه ، نمادی ازمادری هوشیار و آگاه به امور سیاسی رو به نمایش میگذاره . اونجایی که سهراب آهنگ لشکر کشی به ایران رو داره تا کاووس  شاه رو از تخت پایین بکشه و پدرش رستم رو بر تخت بنشونه . به پسرهشدار میده ، افراسیاب که ۱۲هزار سپاهی برای تو مهیا کرده؛ به تو به چشم از بین برنده ی رستم نگاه میکنه و نباید از قصد و نیت واقعی ات آگاه بشه . پس تهمینه سه مهره رو به سهراب میده و میگه که پدرت تو رو با اینها خواهد شناخت. از طرفی دیگه ، وابستگی عاطفی و مادرانه ی تهمینه ، ترسی در دلش انداخته که آشنا شدن پدر و پسر و اتحاد اون دو، سهراب رو ازش دور میکنه و تهمینه از حمایت تنها پشتیبان خودش ، بی بهره می‌شه .

بدو گفت: افراسیاب این سخن 

نباید که داند ز سر تا به بن 

پدر گر شناسد که تو زین نشان 

شدستی سر افراز گردنکشان

چو داند بخواند نزدیک خویش 

دل مادرت گردد از درد ریش

چنین گفت سهراب کاندر جهان 

کسی این سخن را ندارد نهان 

بزرگان جنگ‌آور از باستان 

ز رستم زنند این زمان داستان 

نبرده نژادی که چونین بود 

نهان کردن از من، چه آیین بود ؟

کنون من ز ترکان جنگ‌آوران

فراز آورم لشکری بی کران 

برانگیزم ار گاه کاووس را 

از ایران ببرم پی طوس را

به رستم دهم تخت و گرز و کلاه 

نشانمش بر گاه کاووس شاه

تو را بانوی شهر ایران کنم

بچنگ یلان جنگ شیران کنم

چو رستم پدر باشد و من پسر

نباید به گیتی کسی تاجور

حکایت لشکرکشی سهراب به ایران و رزمش با نگهبان دژ سپید، هجیر و اسیر کردن او و نقشی که هجیر در تراژدی کشته شدن سهراب به دست پدرش رستم داره ، اینکه از نشان دادن و معرفی رستم به سهراب خودداری کرد و همینطور ماجرای هماوردی و دلدادگی کوتاه او با دختر پهلوان این دژ ، گردآفرید رو در اپیزود پنجم از زنان شاهنامه به تفصیل براتون گفتم‌. در این روایت همین بس که گویا تقدیر هم ، برآن بود که پدر و پسر همدیگر رو نشناسند و سهراب به دست پدر کشته بشه.

و اما تهمینه که نقش آفرینی او با رهسپار کردن فرزند به رزم در شاهنامه به پایان می‌رسه و به سرنوشتش بعد ازمرگ سهراب ، اشاره ای نشده ؛ در ابیاتی که اونها  رو نااصیل دونستن و ملحقات شاهنامه ، از سوگ تهمینه و زخم زدن بر سر و موی و روی خودش و اینکه یک سال تمام در غم از دست دادن فرزند ناله زد  و از روزگار گلایه کرد تا اینکه روحش به روح فرزند پیوست ؛ سخنها گفتن که نمادی ازآیین های سوگواری زنان اون زمان رو نشون میده .

بله اینگونه نقش آفرینی تهمینه در شاهنامه هم به پایان میرسه. در نهایت اونچه که تهمینه رو علاوه بر مادر سهراب بودن، در شاهنامه موندگار کرده مصمم بودن و جسارت دختری که در بیان عشق و خواسته اش، پیشقدمشده. او در زمره ی زنانی در شاهنامه قرار میگیره که اگرچه حضوری کوتاه دارند اما نقشی ساختاری و متفاوت ایفا می‌کنند. 

سپاس که من رو تا پایان همراهی کردید. بدرود

منابع: شاهنامه کوتاه و تندرست.معیری. حمیدرضا 

فرهنگ زنان شاهنامه. حمیدی. بهمن 

زنان شاهنامه.  کیا.خجسته

BLACK

زمان باقی مانده تا شروع تخفیف بلک فرایدی روی پکیج‌های اشتراکی

روز
ساعت
دقیقه
ثانیه
black2