اپیزود ۲ – شهبانو سیندخت
درود و مهر
من مارال پژاوند هستم ، با پادکست زن در قاب تاریخ .
این قسمت تکمیلی از پادکست زنان شاهنامه است با نقش آفرینی سیندخت.اینجا قراره نگاه عمیق تری به زنان داشته باشیم و هر کدوم رو در خودمون جستجو کنیم ، چرا که در ناخودآگاه جمعی همگی ما زنان ، بخش های زنانه و البته بخش های مردانه ی مشترکی هست که لازمه عمیق تر به اونها نگاه و پرداخته بشه .
در شاهنامه با نقش آفرینی زنانی روبرو میشیم که از همتایان شاهان و پهلوانان اند ، زنانی که به شاهی می رسند ؛ نظیر پوراندخت و آذرمیدخت . شهبانوان با درایتی چون سیندخت، شهدختانی نظیر ارنواز و شهناز ، زنان گنجوری همچون گلنار، زنان پهلوانی چون گردآفرید، زنان جنگاوری نظیر گردیه ، زنان دلداده ای چون رودابه ، تهمینه و منیژه . و مادران بلند آوازه نظیر فرانک ، سیندخت و رودابه.
در تمامی این زنان ، چه زنانی با نژاد آریایی و چه زنانی که در پیوند زناشویی با ایرانیان قرار گرفتند ، تصویر ارزشمند و اثرگذار زن را به عنوان زنانی شیرین سخن که اغلب هم مشاورانی خردمند و کاردان هستند در جای جای شاهنامه می بینیم .
اسپانسر این مجموعه هیچ کسی جز خود شما نیست . از شما نازنینان میخوام در صورتی که این روایت به گوش جانتون نشست ، صدای من باشید و زن در قاب تاریخ رو به دوستان و عزیزانتون معرفی کنید.
داستان امروز ما درباره زنی خردمند و با درایت که در تنگناها با کاردانی و نکته سنجی در نقش های مختلف یک مادر ، همسر و حتی شهربانی مسئول عمل میکه . زنی نامدار که سفیر صلح و دوستی بین ایران و کابل میشه . همون زمینی که نهال دستان زال و رودابه رو در اون میکاره که میشه زمینی بارور تا اسطوره ی رستم رو رقم بزنه . درست فهمیدید ؛ سیندخت ، همسر و تنها زن پرده نشین مهراب کابلی ، والی کابل ، از نوادگان ضحاک ماردوش که خراج گذار و ارادتمند سام جهان پهلوان ، حکمران زابل است.
بله داستان ما درباره ی مادری که در پیچ و خم دلدادگی های دخترش رودابه با زال ، فرزند سام جهان پهلوان هوشمندانه ظاهر میشه و راه حل محورانه عمل میکنه . همسری که با خویشتن داری ، ذکاوت و تسلط کامل بر کلامش اطمینان مهراب ، همسر خشمگین و هراسان از غضب پادشاه ایران رو برای پیدا کردن بهترین راه حل ها بدست میاره و در نهایت در مقام بانویی سیاستمدار شهرش کابل رو از جنگ و خونریزی و نابودی نجات میده .
خب بریم تا کاردانی ها و مسئولیت پذیری ها و مهربانی عمیق این مهربانو رو در صحنه به صحنه ی این داستان براتون بگم.
نقش آفرینی ملکه ی کابل با ورود زال که به تازگی حکمرانی زابل رو از طرف پدر دریافت کرده و حالا برای سرکشی و تفرج به کابل رسیده شروع میشه. به مهراب که خبر میرسه زال در کنار رودخانه به همراه گردانش چادر زده به رسم ادب و برای دعوت از اون به کاخ با هدایا و سپاهی آراسته به خدمت زال میرسه ، که به گرمی هم از او پذیرایی میشه. اما در پاسخ به دعوت به کاخ ، زال در نهایت ادب و درایت عذر میاره که هم سفرگی با مردی از نژاد ضحاک خلاف میل پادشاه ایران یعنی منوچهر شاه و همینطور پدرش سام. پس قبول دعوت رو به صلاح نمیدونه .مهراب با وجود خشم باطنی از این رد دعوت متواضعانه عذرش رو میپذیره و از حضور زال مرخص میشه . بعد رفتن مهراب یکی از حاضرین در مجلس از کمال و جمال دختر مهراب یعنی رودابه ، برای زال تعریف میکنه و اینگونه زال به شدت مشتاق دیدار اون میشه .
وصف رودابه رو از زبان استاد سخن فردوسی بشنویم :
یکی نامدار از میان مهان
چنین گفت کای پهلوان جهان
پس پرده ی او یکی دختر است
که رویش ز خورشید نیکوتر است
ز سر تا به پایش به کردار عاج
به رخ چون بهشت و به بالا چو ساج
بر آن سفت سیمنش مشکین کمند
سرش گشته چون حلقه ی پای بند
رخانش چو گلنار و لب ناردان
ز سیمین برش رسته دو ناروان
دو چشمش بسان دو نرگس بباغ
مژه تیرگی برده از پر زاغ
دو ابرو بسان کمان طراز
برو توز پوشیده از مشک ناز
بهشتیست سرتا سر آراسته
پر آرایش و رامش و خواسته
البته جای تعجبی نداره که زال سپید موی ما با شنیدن این اوصاف از دختر از دل و جان ، عاشق این سرو خرامان بشه. اما از طرف دیگه وقتی مهراب بعد از دیدار با زال نزد همسر و دختر به کاخ برمیگرده در همون ابتدای صحبتش با سیندخت متوجه خوشکلامی و توانایی این زن در جلب محبت و اعتماد همسرش مهراب برای اینکه مسائل دنیای سیاست رو باهاش در میون بگذاره میشیم .
بپرسید سیندخت مهراب را
زخوشاب بگشاد عناب را
که چون رفتی امروزو چون آمدی
که کوتاه باد از تو دست بدی
چه مردست این پیر سر پور سام
همی تخت یاد آیدش گر کنام
خوی مردمی هیچ دارد همی
پی نامداران سپارد همی
بله این سوالات سیندخت به روشنی گویای این واقعیته که یک زن در صورت داشتن خردمندی و شخصیتی استوار میتونه بر اوضاع و امور سیاسی وقوف داشته و اثرگذار و محل مشورت باشه. بله سیندخت از منش زال جویا میشه که آیا از دید مهراب اون در خور تخت شاهی هست ؟ اون که پرورده ی یک مرغه ، با آدمیان خو گرفته و آیین و منش پهلوانان و دلیران رو میدونه ؟ اینجاست که مهراب در ستایش زال از خردمندی ، جنگاوری ، خوبرویی ، قامت و اندام نیرومند و رفتار بزرگ منشانه اش سخن میگه و در آخر هم از سپیدی سر و ریش او که اون رو برازنده تر و مهرانگیزتر هم کرده . خب حالا بشنویم از رودابه که چون وصف زال رو از زبان پدر شنید دلش بیقرار دیدار زال میشه :
چو بشنید رودابه آن گفت و گوی
برافروخت ، گلنارگون کرد روی
دلش گشت پر آتش از مهر زال
ازو دور شد خورد و آرام و هال
چو بگرفت جای خرد آرزوی
دگر شد به رای و به آیین و خوی
رودابه راز شیفتگیش رو با پنج کنیز و غمگسار خودش در میون میگذاره و از اونها یاری میطلبه . ندیمان هم که در ابتدا رودابه رو از این دلدادگی نفی میکردند وقتی اون رو در این عشق استوار دیدند ، در پی چاره ای برای وصال این دو دلداده ، به نزدیک اقامتگاه زال رفته و با تدبیرهای زنانه شون به کمک یکی از غلامان زال اسباب دیدار این دو را فراهم کردن . بلافاصله کنیزان به کاخ برگشته و مژده ی این ملاقات رو به رودابه دادن .
پرستنده با بانوی ماه روی
چنین گفت کاکنون ره چاره جوی
که یزدان هر آنچت هوا بود داد
سرانجام این کار فرخنده باد
رودابه هم مشعوف بی درنگ خود و کاخش رو آراسته میکنه و مجلس بزمی شایسته ی فرزند سام تدارک میبینه .
اونچه که به روشنی در ماجرای این ملاقات مشهوده ، تاثیر بسزای این پنج ملازم رودابه ست که به عنوان زنانی هوشمند شاخه های نازک مهر زال و رودابه رو به هم پیوند زدن . پس رودابه شب هنگام در انتظار معشوق در پشت بام کاخ می ایسته :
برآمد سیه چشم گلرخ به بام
چو سرو سهی بر سرش ماه تام
چو از دور دستان سام سوار
پدید آمد آن دختر نامدار
دو بیجاده بگشاد و آواز داد
که شاد آمدی ای جوانمرد راد
درود جهان آفرین بر تو باد
رودابه کمند گیسوی خودش رو به پایین میندازه تا زال به کمک اون از دیوار کاخ بالا بیاد .
و اما بشنویم از مردانگی زال :
شاید شباهت داستان زال و رودابه رو با افسانه معروف آلمانی به نام راپونزل شنیده باشین ، که در واقع بخشی از این داستان الهام گرفته از ماجرای دلدادگی زال و رودابه است ، با یک تفاوت بزرگ ؛شاهزاده ای که شیفته ی صدای روح نواز راپونزل که در بالای قلعه ای زندانی است میشه ، از اون درخواست میکنه تا کمند گیسوش رو به پایین بندازه تا اون بتونه به کمک اون از قصر بالا بره. اما زال در مقابل رودابه در نهایت ادب و مهر گیسوی معشوق رو میبوسه و از طنابی که به همراه داره کمندی میسازه تا برای دیدار ماه رو، از قصر بالا بره . در این دیدار پیمان وصالی میان این دو دلداده بسته میشه . زال از مهر خودش میگه و عهد میکنه تا پای جان در جلب رضایت پدرش سام و منوچهر شاه تلاش کنه .
رودابه هم عهد میبنده تا چنین کنه . بدون اینکه موقعیتش خودش و خانواده و خصومت دیرینه شاه ایران رو با خاندانش در نظر بگیره .
جلوتر در طی داستان براتون میگم که این پیمان چه طبعاتی به همراه داره . اما اونچه که اهمیت داره این مسئله ست که این ماجرا جز به کاردانی ، عکس العمل های به جا و فن بیان عالی سیندخت هرگز با خوشی خاتمه نمی یافت .
نقش آفرینی سیندخت در جایگاه یک مادر با نگاه تیز بینی که نسبت به اتفاقات اطرافش داره ، به ویژه مسائل مربوط به تنها فرزندش و رفت و آمدهایی که به سرای اون انجام میشه بسیار مشهوده . بنابراین طبیعیه وقتی زنی که واسطه ی بده بستان های مهرآمیز زال و رودابه ست رو میبینه به او مشکوک بشه . زن رو مورد بازجویی قرار میده و در نهایت متوجه دلدادگی دخترش به معشوقی ناشناس میشه . به کاخش میره و رودابه رو نزد خودش فرا میخونه ،
بفرمود تا دخترش رفت پیش
همی دست برزد به رخسار خویش
دو گل را بدو نرگس خوابدار
همی شست تا شد گلان آبدار
به رودابه گفت ای سرافراز ماه
گزین کردی از ناز برگاه چاه
چه ماند از نکوداشتی در جهان
که ننمودمت آشکار و نهان
ستمگر چرا گشتی ای ماه روی
همه رازها پیش مادر بگوی
که این زن ز پیش که آید همی
به پیشت ز بهر چه آید همی
سخن بر چه سانست و آن مرد کیست
که زیبای سربند و انگشتریست
بدین نام بد داد خواهی به باد
چو من زاده ام دخت هرگز مباد
بله سیندخت به رودابه نهیب میزنه که تو از خاندان بزرگی هستی و این ننگه که پنهانی برای غریبه ای نامه بنویسی . رودابه هم با شرمساری از عشق به زال و عهد و پیمانی که بسته بودند میگه و اذعان میکنه که پا از حریم دین و آیین بیرون نگذاشته اند . این زن مژده آورده بوده که سام از این ماجرا آگاه شده بوده و به این وصلت رضایت داده و برای کسب اجازه به دربار منوچهر شاه رفته.
زمین دید رودابه و پشت پای
فرو ماند از خشم مادر به جای
فرو ریخت از دیدگان آب مهر
به خون دو نرگس بیاراست چهر
به مادربگفت :
سپهدار دستان به کابل بماند
چنین مهراویم بر آتش نهاد
نخواهم بدن زنده بی روی او
جهانم نیرزد به یک موی او
بدان کو مرا دید و با من نشست
به پیمان گرفتیم دستش به دست
فرستنده آرنده ی نامه بود
مرا پاسخ نامه این جامه بود
سیندخت بعد از شنیدن سخنان رودابه که در نهایت شرم و حیا و صداقت بود ، ضمن اینکه از موانع پیش رو میگه و از خشم همسرش مهراب بر جان دختر میترسه ، تحت تاثیر عواطف سوزناک دختر قرار میگیره . از طرفی هم نگران قوم و شهرشه که مورد غضب پادشاه ایران قرار نگیرند ، پس در به روی خود می بنده و به چاره اندیشی می پردازه. چرا که سیندخت در ته دل زال رو برای همسری دخترش پسندیده .
از این طرف از زال بگم و تلاشی که برای جلب رضایت پدرش انجام میده . به پیشنهاد بزرگان نامه ای به پدر می نویسه و از اون میخواد که با این وصلت موافقت کنه . پدر رو به یاد عهدی میندازه که در برابر بزرگان و پهلوانان در پای کوه قاف برای بازگرداندنش بسته بود ، اینکه هیچ آرزویی رو از زال دریغ نداره و از حمایتش تا لحظه ی مرگ دست برنداره . سام که با خوندن نامه ی زال نا آرام میشه بزرگان رو فرا میخونه و دستور میده که ستاره شناسان طالع این ازدواج رو بجویند . مژده ای از اونها به سام داده میشه که این ازدواج طالعی نیک داره و از این دو پیری ژیان به دنیا میاد که ناپاکی ها رو از زمین میشویه و امید ایرانیان و سام جهان پهلوان میشه .
پس پیک زال رو شادکام برمیگردونه و خودش برای کسب اجازه رهسپار دربار منوچهر شاه میشه .
خب بشنویم از سیندخت که با واکنش مناسب در برابر رودابه از این راز دلدادگی آگاه شده . با وجود ترس و یاسی که در درون داره تلاش میکنه دختر رو مورد حمایت و مراقبت قرار بده . بنابراین مصلحت رو در این میبینه به جای پنهان کاری ، مهراب رو از این ماجرا مطلع کنه . پس با مقدمه ای حکیمانه تلاش میکنه نرم نرم مهراب رو از این دلدادگی آگاه کرده ،اون هم به شکلی که خشم مهراب نسبت به رودابه کمتر برانگیخته بشه.
چنان دانی که رودابه را پور سام
نهانی نهادست هر گونه دام
ببردست روشن دلش را به راه
یکی چاره مان کرد باید نگاه
بسی دادمش پند و سودش نکرد
دلش خیره بینم همی روی زرد
مهراب که از دشمنی سام و منوچهرشاه به شدت میترسه با شنیدن سخنان سیندخت ، خشمگین دست به قبضه ی شمشیر میبره و تهدید به کشتن رودابه میکنه . اما سیندخت با درایت زنانه ی خودش به جای اینکه از شدت ترس از شوهر بسیار خشمگینش فاصله بگیره ، او را در آغوش گرفته و با سیاست مهرآمیز زنانه اش اون رو آرام میکنه و به اون میگه :
چنین گفت کز کهتر اکنون یکی
سخن بشنو و گوش دار اندک یکی
گزند تو پیدا گزند من است
دل دردمند تو بند من است
فریدون به سرو یمن گشت شاه
جهانجوی دستان همین دید راه
هر آنگه که بیگانه شد خویش تو
شود تیره رای بند اندیش تو
سیندخت با این سخنان سنجیده در واقع از این در وارد میشه که فریدون هم با شاه یمن وصلت کرده وزال هم همین روش رو در پیش گرفته از این پیوند روی زمین تابناک میشه و در واقع آرزوی درونی مهراب رو به اون یادآوری میکنه ؛
خویشاوندی با سام جهان پهلوان!
سیندخت در آخر به مهراب اطمینان میده که سام جهان پهلوان با این وصلت موافقت کرده و برای هم داستان کردن منوچهر شاه ، هم اکنون راهی دربار ایران شده و اینگونه با تلاش سیندخت خشم مهراب اندکی فروکش میکنه . اما دیری نمیگذره که با خبر لشکرکشی منوچهر شاه به کابل آتش این خشم شعله ور تر میشه .سام که برای جلب رضایت به دربار ایران میرسه بدون هیچ سخنی قبل از اینکه بتونه درخواستش رو مطرح کنه ، دستور میده به هند و کابل رفته و کابل رو از نژاد ضحاکیان پاک کنه . با خبر این فرمان ولوله ای در کابل به پا میشه .زال بلافاصله به همراه لشکریانش به سمت سپاه پدر سام به حرکت در میاد. پس از عرض ارادت به پدر به او یادآور میشه که همه از عدالت تو برخوردارند جز من ؛ چون از مادر زاده شدم مرا در کوه رها کردی ، در کنار یک مرغ پرورده شدم ، حالا هم که صاحب منسب و دیوانم میخواهی اون رو ویران کنی . زال عاجزانه از پدر برای خاندان دختر محبوبش امان میخواد . سام هم نامه ای به منوچهر شاه مینویسه و ضمن یادآوری خدمات و جنگ آوریهاش اشاره میکنه که پیر شده و حالا نوبت زال است که حافظ دربار ایران باشه .پس با یادآوری رنج های زال ، راز دلدادگیش به دختر مهراب رو آشکار میکنه و برای این وصلت از پادشاه ایران رخصت میطلبه . بنابراین زال رو به همراه این نامه رهسپار دربار منوچهر شاه میکنه .
خب حالا بشنویم از کابل و دربار مهراب که وارد بحران تازه ای شده و این بار آتش خشم مهراب سرکش تر از اونی که به سادگی خاموش بشه . و باز هم این سیندخت که با کاردانی از حرکت نسنجیده و شتابزده ی مهراب که تنها راه چاره رو در کشتن همسر و دخترش میبینه تا شاید خشم دربار ایران فرو بنشینه ؛ جلوگیری میکنه .
چو بشنید سیندخت بنشست پست
دل چاره جوی اندر اندیشه بست
بدو گفت بشنو ز من یک سخن
چو دیگر یکی کامت آید بکن
مرا رفت باید به نزدیک سام
زبان برگشایم چو تیغ از نیام
ز من رنج جان و ز تو خواسته
سپرده به من گنج آراسته
سیندخت چنان شخصیت استواری داره که با اطمینان از شمشیر برنده ی کلامش از مهراب میخواد در گنج رو باز کنه و به اون اجازه بده با پیش کش های گرانبها به نزد سام رفته و دل اون رو نرم کنه . اونچه که واضحه استواری شخصیت سیندخته و کفایت و داناییش اون رو از زنان حرمسرایی که تنها حق مداخله در امور بانوان قصر داشتن ، متمایز میکنه . مهراب که ذکاوت و مهارت همسرش در سخنوری رو میدونه و بهش اطمینان داره با این تدبیر سیندخت موافقت میکنه .
به سام پیغام میرسه ، فرستاده ای از کابل با گنج فراوان اجازه ی حضور میخواد . فرستاده رو به نزد خودش میپذیره اما برای سام مایه ی شگفتیه که چرا یک زن به عنوان سفیر فرستاده شده . اینجا هم سیندخت با اعتماد به نفس و جسارتی که داره قبل از فاش کردن هویتش از سام امان میخواد و سپس خودش رو معرفی میکنه . با کلام اثرگذارش عواطف سام رو برانگیخته میکنه ؛
که من خویش ضحاکم ای پهلوان
زن گرد مهراب روشن روان
همان مام رودابه ی ماه روی
که دستان همی جان فشاند بروی
همه دودمان پیش یزدان پاک
شب تیره تا برکشد روز چاک
همه بر تو خواندیم این آفرین
همان بر جهاندار شاه زمین
گنهکار گر بود مهراب بود
ز خون دلش دیده سیراب بود
سر بیگناهان کابل چه کرد
کجا اندر آورد باید بگرد
من اینک به پیش توام مستمند
بکش، گر کشی ور ببندی ببند
دل بیگناهان کابل مسوز
کجا تیره روز اندر آید به روز
سخنها چو بشنید ازو پهلوان
زنی دید با رای و روشن روان
از اون طرف بشنویم از زال که به عنوان فرستاده ی ویژه ی پدرش سام به بارگاه منوچهر شاه رسیده . نامه ی پر سوز سام بر دل منوچهر اثر میکنه. پس موبدان رو خبر کرده تا طالع این ازدواج رو ببینند . از اونجا که این وصلت رو خوش یمن اعلام می کنند ، مجلس بزمی برای فرزند سام تدارک میبینه که هنرهای رزمی و جنگاوری و هوش زال رو مورد آزمون قرار بده . زال هم تمام تواناییهای خودش رو به نمایش میگذاره و اینگونه مورد لطف منوچهر شاه قرار میگیره . پس با نامه ی تاییدیه ی این ازدواج رهسپار کابل میشه .
از سام بگم که مجذوب سخنوری و اقتدار کلام سیندخت شده . پس از سخنان درازی که میان این دو در نهایت ادب و خوشی انجام میشه با سیندخت پیمان میبنده که به کابل کوچکترین آسیبی نرسه . عملا خواستگاری رسمی از رودابه در این دیدار به انجام میرسه . البته که مهراب شاه خرسند از این پایان خوش ، بر خرد و ذکاوت همسرش بیش از پیش تاکید میکنه . اون رو مورد مهر قرار میده . رودابه هم در نهایت ادب و احترام از مادر سپاسگزاری میکنه ؛
بدو گفت رودابه که ای شاه زن
سزای ستایش به هر انجمن
من از خاک پای تو بالین کنم
به فرمانت آرایش دین کنم
ز تو چشم اهرمنان دور باد
دل و جان تو خانه ی نور باد
خب اینگونه داستان ما با خواستگاری زال از رودابه و برگزاری جشنی باشکوه و در خور این دو دلداده به پایان میرسه . دیدیم که سیندخت با شاهکاری که در ایفای نقش های ماهرانه ی خودش می آفرینه ، باعث میشه ماجرای دلدادگی شتاب زده ی دخترش رودابه که زندگی خانوادگی و سرنوشت مردم و کشورش رو تحت الشعاع قرار داده بود به یک پیوندی خوش یمن تبدیل بشه که ثمره اش ظهور رستم تهمتن است .
سپاس که من را تا پایان همراهی کردید .
بدرود