logomain
Search
Close this search box.
Search
Close this search box.
اپیزود 50 – مرضیه کثیری

عنوان اپیزود:

اپیزود 50 – مرضیه کثیری بانوی الهام بخش، مدیر و لیدر منابع انسانی

شماره اپیزود:

گوینده:

مارال پژاوند

درباره اپیزود:

فصل جدید از پادکست زن در قاب تاریخ (رادیو راه زنانه) با عنوان صدای زنان توانای ایران، گفتگو با زنان فرهیخته، توانا و اثرگذار به نمایندگی از طرف جامعه ای از زنان توانمند ایران است.

در اپیزود هفتم از فصل جدید پادکست رادیو راه زنانه میزبان بانوی فعال، اثرگذار و با تجربه در جایگاه مدیر و لیدر منابع انسانی در سازمانها و شرکت‌های متعدد، سرکار خانم مهندس مرضیه کثیری هستیم.

او از خانه ی کودکی و مسیر و داستان طولانی زندگی اش میگوید:

من مرضیه متولد ۱۴/۱۰/۱۳۵۳ در تهران متولد شدم در محله ای به نام سجادیه پایان شوش و محله ی لب خط میشه اگر دوستان تهران روبشناسن.

اونجا بزرگ شدم و مدرسه رفتم. بچه ی دوم و دختر دوم خانواده ی ۶ نفره ی مان بودم. پدر کار آزاد داشتن و روی ماشین کار می‌کردند راننده بودن و مادرم هم خونه دار.

دبیرستان رو در منطقه ی جوادیه تهران در مدرسه ی نمونه رشد خوندم که اون زمان خانم سهیلا جلودارزاده مدیر مدرسه ی ما بودن.

خوب کار قشنگی بود اون زمان که خانم جلو دارزاده در منطقه ی ۱۶ انجام داده بود.

در مجموعه ی این خانواده ی ۶ نفره من دوست داشتم درس خوندن رو شاید یکی از دلایلش این بود که بقیه خواهر و برادرهام اهل درس خوندن خیلی نبودن ، این یه مدل دیده شدن بود برای من.

یعنی یه وجه تمایزی نسبت به بقیه ی بچه های خونواده که دیده بشم. بله بعد از مدرسه ی رشد ، پلی تکنیک فیزیک قبول شدم.

به دلیل اینکه متاسفانه یا خوشبختانه در هستی هیچ چیزی اتفاقی نیست و پلی تکنیکی که قبول شدم اونموقع بچه هایی که درسشون خوب بود و یه خرده از بهره ی هوشی بیشتری برخوردار بودن یا باید میرفتن ریاضی یا تجربی.

خوب من تجربی رو دوست نداشتم و ریاضی و فیزیک خیلی خوب بود. پس رفتم رشته ی ریاضی و دانشگاه هم فیزیک خوندم.

وارد دانشگاه که شدم در اون فضای بسته ی اون زمان ما جایی که فضای یکم بازتر تجربه کردیم، دانشگاه بود. قدیما هم اینطوری بود که وقتی یکی دانشجو میشد خصوصا دانشگاه سراسری.

فکر میکردن که این خودش یه پا آدم خاصیه و میشه رهاش کرد.

من وارد پلی تکنیک که شدم اولش فکر میکردم که میرم تا دکترا و استاد دانشگاه میشم و… اما اون فضای باز دانشگاه باعث شد که من احساس کنم که یه چیزای دیگه ای وجود داره که اونا منو خیلی بیشتر جذب میکنه.

مثل فعالیت‌های اجتماعی، صنفی، سیاسی، ورزشی، فرهنگی و حتی اقتصادی.

حالا از اقتصادی اش براتون بگم .من همیشه استقلال رو خیلی دوست داشتم.

ترم یک که تموم شد دیدم که اون استقلالی که فکر میکردم دانشجو بشم بدست میارم نیست. به این فکر افتادم با اینکه تهرانی هستم برم خوابگاه بگیرم.

با کلی رفت وآمد در اداره کل خوابگاهها و واقعا با سِوِر بازی تا این حد که تمام خوابگاههای پلی تکنیک رو گشتم تا یه تخت خالی پیدا کنم که بالاخره هم پیدا کردم، رفتم اداره ی امور خوابگاهها و گفتم این تخت مال منه و خلاصه با کلی پیگیری خوابگاه رو گرفتم و تا ترم هفت هم خوابگاه داشتم.

این باعث شد تصمیم بگیرم از لحاظ مالی هم مستقل بشم. چون احساس می‌کردم اگر پول از خونواده بگیرم باید بابتش هم جواب پس بدم.

پس در کنار درس خوندن که البته هم من درسخون نبودم معدل لیسانس من با افتخار شده ۱/۱۲. چون واقعیتش اینه که فیزیک مال من نبود اما پلی تکنیک مال من بود.

در دانشگاه خیلی فعالیت‌های دیگه هم میکردم مثلا اولین فعالیتی که کردم این بود که اون سال شورای صنفی دانشکده مون نداشت و من و یکی دیگه از دوستان عزیزم به نام الهام هدایتی با هم شورای صنفی دانشکده رو راه انداختیم و خوب خیلی کارای خوبی رو تونستیم تو شورا انجام بدیم و تجربه های خوبی بدست بیاریم.

واقعا میتونم بگم که کار تیمی مدیریت تعارض، سازماندهی و تاب آوری اینا چیزایی بود که فضای پلی تکنیک به من اجازه داد تجربه کنم.

من از طرف شورای صنفی دانشکده دو تا اتوبوس دانشجو رو بردم انرژی اتمی بوشهر. دو هفته سفر بود و تو کل سفر نه هزینه ی جا دادیم نه شام و نه صبحانه فقط پول ناهار دادیم.

دلیلش هم این بود که قبلش ما مکاتبه کرده بودیم از دانشگاههای در مسیر مثل دانشگاه صنعتی اصفهان، دانشگاه اهواز و دانشگاه بوشهر.

پلی تکنیک برای من آورده های اینچنینی بسیار داشت در فعالیت‌های هنری من در کانون تئاتر بودم در گروه شعر و ادب بودم در گروه موسیقی بودم در واحد فرهنگی دختران بودم و فعالیت‌های ورزشی در ایم والیبال و بسکتبال بودم و همینطور در گروه کوهنوردی بودم.

میتونم بگم که من تمام سنگهای بند یخچال رو صعود کردم و فرود اومدم. دماوند و سبلان و بیتالود و قله های زیادی رو با گروه کوهنوردی پلی تکنیک تونستم صعود کنم.

و جالب اونجایی بود که یکبار شورای صنفی دانشکده داشت گروه کوهنوردی تشکیل میداد و من رفتم عضو شدم و یکی از پسرای دانشکده به من گفت: خانم کثیری شما فکر میکنید میتونید؟!

من هم گفتم کسی از شما نظر نخواست که من میتونم یا نه. این نمیتونی اون باعث شد که من به خودم ثابت کنم که من میتونم و این شد که من تجربه های خیلی خوبی رو در گروه کوهنوردی داشتم و یکی اش آشنایی با همسرم بود و باعث شد که با هم ازدواج کنیم.

مرضیه کثیری بعد از فارغ‌التحصیل شدن در سال ۷۷با وجود حفظ ارتباط با دانشکده ی پلی تکنیک، تا سال ۷۹ به کار تدریس مشغول بود.

در سال ۷۸ با توجه به سوابق فرهنگی و سیاسی که داشت در برنامه ی سه روزه ی کانون‌های فرهنگی وزارت علوم به عنوان مسئول برگزاری این برنامه شرکت کرد.

بعد از این گردهمایی و دردوران ریاست جمهوری جناب خاتمی، از ایشان برای سمت مدیر داخلی اداره ی امور فرهنگی وزارت علوم دعوت به همکاری شد.

بعد از آن هم با همین سمت در دفتر معاونت فرهنگی اجتماعی در واحد مطالعات زنان، فعالیت خود را تا پایان دوره ی ریاست جمهوری ادامه داد.

او بعد از مدتها فعالیت در فضاهای دولتی وزارت علوم و مقطعی کوتاه جهاد دانشگاهی، از آنجا که ذاتا انسان دستاورد طلبی بود؛ به این نتیجه رسید که فضای کار دولتی برای او اقناع کننده نیست و تجربه به او نشان داده بود که کار دولتی اصولا دستاورد محور نیست.

پس در شرکت کیش ویر (اولین شرکتی که نرم فزار جامع بانکداری را تولید میکرد) که عمده ی افراد فعال در آن از فارغ‌التحصیلان پلی تکنیک بودند و همسر مرضیه هم یکی از آنها بود، بعد از آموزش نرم افزار و آی تی در سمت واحد پشتیبانی مشغول به کار شد.

مرضیه کثیری یکی از کاراکترهایی اثرگذار در مسیر لیدر منابع انسانی شدن خود را امید ترابی از دوستان پلی تکنیک و شرکت توسن می‌داند.

 

او در قدردانی از ایشان و چگونه در مسیر منتورینگ قرار گرفتن خود میگوید: رفتم پیش آقای امید ترابی که همیشه و همیشه این مسیری که دارم رو معتقدم یکی از عوامل اصلی که باعث شد در این مسیر کشف بشم ایشون بود و همیشه گفتم که من قدردان نگرشش بودم و هستم.

رفتم با امید صحبت کردم گفت برو این دو تا کتاب حسابداری رو بخون، امتحان بده قبول شدی بیا به عنوان واحد پشتیبانی نرم افزار.

دوهفته طول کشید خوندم و اومدم آزمون رو دادم و قبول شدم و به عنوان پشتیبان شروع کردم.

بعد ۶ ماه، ۷ ماه که گذشت به امید پیشنهاد دادم بچه های جدیدی که میان رو بچه قدیمی ترها زیر بال و پر بگیرن. اون موقع نمیدونستم این یعنی منتورینگ.

بعد بهش پیشنهاد دادم بچه هایی که جلوتر از ما وارد شدن مسائلی رو که در محیط مشتری باهاش مواجه میشن و قلقایی که نرم افزار داره و قلقایی که مشتری داره رو به ما یاد بدن و ما روزهای پنج شنبه رو گذاشتیم که یا آموزش داشته باشیم یا چون مشتری مون بانک بود و بانک‌ خیلی حساسه و استرس کار زیاد بود و ما نیاز داشتیم یه جایی این استرس رو خالی کنیم بنابراین روزهای تعطیل ما بچه های تیم، یا صرف آموزش میشد یا با هم کوه میرفتیم یا رستوران و….

خانم کثیری که امروزه یکی از منتورها و لیدرهای با تجربه و متخصص در حوزه ی منابع انسانی است یکی از افتخارات خود را در این میداند که کارش را از کارمندی شروع کرده است.

خودش می‌گوید در زمان ورودش به شرکت توسن در سال ۸۴، تعداد کارکنان شرکت ۷۶ نفر بود و زمانی که این شرکت تصمیم گرفت واحد منابع انسانی اش را راه بياندازد، تعداد کارکنان به ۱۰۰ نفر رسیده بود در این زمان خانم کثیری به همراه یکی دیگر از دوستانش، واحد منابع انسانی توسن را استارت زد و بعد از ۶ سال فعالیت در این شرکت در سال ۹۰ با سمت سرپرست منابع انسانی از شرکت توسن خارج شد.

یک به این دلیل که دریافته بود عارضه‌ ها ی همکار بودن با همسر چه چیزهایی هست و دوم اینکه عارضه ی خود سازمانها این بود که سقف شیشه ای داشته و آدم‌ها و به خصوص زنان بیشتر از یه جایی به بعد امکان رشد نخواهند داشت.

خانم مرضیه کثیری از چالش‌های پیش روی زنان در محیط کار اینگونه میگوید: من میتونم بگم به عنوان یک زن چه اون زمان که در واحد پشتیبانی فعالیت میکردم و چه در حوزه ی منابع انسانی، من به واقع کمتر باید اشتباه میکردم.

چون به عنوان زن وقتی یه اشتباهی میکردم، خیلی بیشتر تو چشم بود. انگار باید خیلی دقت میکردم که ازم ایراد نگیرن. یعنی انقدر که من زیر ذره بین بودم مدیر مرد موازی من نبود.

ولی یه واقعیت دیگه این بود که اعتماد به نفسم هم نسبت به یک مرد کمتر بود یعنی میخوام بگم که فقط محیط نبود بلکه باورهای درونی خود من هم بود.

من به جد اعتقاد دارم که در توسعه ی زنان، یکی از موانع، خود زنان هستن و باورهای زنان ما نسبت به خودشون هستش.

احساس ناکافی بودن و عدم اعتماد به نفس و حتی یکسری باورهای نادرست که مثلا این کار رو مردها بهتر میتونن انجام بدن.

این رو میگم برای اینکه ما هم زنیم و هم مادر و حتی تو تربیتمون هم دچار این باورهای نادرست میشیم. من معتقدم موانع پیش روی ما زنها بیشتر از اینکه بیرونی باشه، درونیه.

خانم کثیری در مورد چالش‌های ایجاد شده در ترازوی کار و زندگی خصوصی میگوید: من ۷۹ ازدواج کردم و دخترم مارال ۸۱ به دنیا اومد. یعنی این فرایندی که براتون گفتم همراه با مارال بود.

تو این مسیر چند نفر خیلی کمک من کردن. اولین نفرها خب پدر و مادرم بودن که یا به اجبار یا به اختیار چون من خیلی آدم سِوِری بودم یعنی کافی بود من تصمیم بگیرم کاری انجام بشه؛ انجام میشد. همین حالاهم اینطوریم.

شاید تسلیم شدن ولی خیلی لطف بزرگی به من کردن. به من اجازه دادن توی اون فضا تنها زندگی کنم حتی تو خوابگاه .

خیلی سخته برای خانواده های ایرونی که خصوصا تو همون شهر محل زندگی، دختر مستقل و جدا از اونها زندگی کنه .

بعد همسرم که همیشه ی همیشه دوشادوش من حر کت کرده و حمایتم کرده تو بزرگ کردن مارال، توهمدلی ها، توی روزای سخت و تو عدم بهانه گرفتن ها چونکه میدونید مردهای ایرونی باید غذاشون آماده باشه ولی همسرم واقعا همراه بودن و هستن وجالبه بگم که یه جاهایی موانع ذهنی خود من اینکه وااای شام نداریم، چیکار کنیم در صورتیکه خب، شام نداریم!!

یه کاریش میکنیم. دغدغه هایی که من خودم داشتم در مورد زندگی و مارال شاید همسرم نداشت . اون واقعا بامن همراه بود. همراهی علی،کمک علی بود و همینطور خونواده اش با نوع بودنشون.

یادمه زمانهایی که ما به سختی میتونستیم مدیریت کنیم زمانمون و هزینه هامونو. چون بعد ازدواج ما رفتیم بافت آباد نزدیک محل زندگی مادر همسرم ‌. محل کارم خیابون ویلا بود و مهد کودک مارال انقلاب.

جا داره البته تشکر کنم یکی از افراد تأثیرگذار زندگیم رئیس اولم آقای ابراهیم آبادی بود در دفتر مطالعات زنان.

مارال که به دنیا اومد به من اجازه داد که مارال رو بگذارم پیش خونواده ی سرایدار اداره مون‌ اونموقع ۴ ماه مرخصی زایمان داشتم.

۲ ماهش که تموم شد من برگشتم سر کار چون مصادف شده بود با پایان سال.

مارال آذر ماه به دنیا اومد و همکاری ای که آقای ابراهیم آبادی با من کردن این بود که من طی این یکسال میتونیم سه روز در هفته بیام خونه.

هم حقوقم رو کامل میگرفتم و هم حق بیمه ام کامل رد میشد و این خیلی به من احساس امنیت می‌داد.

خلاصه من و علی خیلی با صبوری زندگی رو ساختیم چون واقعیتش اینه که ما از صفر شروع کردیم.

چون روزی که ازدواج کردیم علی دانشجو بود و من تازه شروع کرده بودم به کار رسمی. ما یه قولی به هم داده بودیم چون خانواده ی علی هم مثل خونواده ی خود من بودن و من اینو خیلی دوست دارم.

ما تصمیم گرفتیم که هیچ هزینه ی مالی روی خونواده هامون نداشته باشیم.یعنی حتی من عروسی نگرفتم و با یه مهمونی کوچولو رفتیم سر زندگیمون.

خانم کثیری در ادامه و در پاسخ به این سوال که اگر قرار باشد به زنان و دختران جوان نکته ای و توصیه ای داشته باشد و ابزاری برای ساخت یک شخصیت قوی در زندگی و کسب و کار خود به انها پیشنهاد بدهد تا خود را با آن مسلح کنند، گفت:

من این رو به جد معتقدم از اون جا که ما زنها اغلب احساس ناکافی بودن و عدم اعتماد به نفس کافی داریم در کل دنیا و فقط مختص ایران هم نیست، زنها در توسعه ی فردی پیشرو هستن.

من خیلی دوره های توسعه فردی رفتم مخصوصا مارال که به دنیا اومد چون فکر میکردم که باید یاد بگیرم با مارال چیکار کنم.

چون اون مدلی که من باهاش بزرگ شدم مدلی نیست که نسل مارال بتونه باهاش بزرگ بشه. بعد من خودمم قبول نداشتم که اینطوری بچه مو بزرگ کنم.

چه دوره های توسعه فردی چه دوره های مربوط به کودکان. در تمام این دوره ها زنان پیشرو بودن یعنی تعداد زیادی زن در مقابل تعداد اندکی مرد و اتفاقا میخوام به دختران امروز بگم ما می‌توانیم تهدیدهای پیرامونی مون رو تبدیل به فرصت کنیم با توسعه ی فردی، با حق اشتباه دادن به خودمون.

خوشبختانه که نسل امروز این باور رو بسیار داره و من خیلی دوستشون دارن. نسل ما ۵۰ و ۶۰ و کمی۷۰ ایده آل گرا بود. میخواستیم بهترین باشیم در حالیکه اصلا قرار نیست که اینطوری بشه.

من انتخاب باید بکنم که دوست دارم تو چه حوزه ای فعالیت کنم وتجربه کنم. حتی نه اینکه بهترین باشم و به اندازه ی کافی ودقیقا به اندازه ی کافی خوب.

برای همین هیچوقت انتخاب نکردم که خونم برق بزنه و من از اون زنهایی هستم که با افتخار میگم شاید هفته ها آشپزی نکنم الان دیگه و همسرم اینکارو انجام بده و هر کدوم که فرصت داشته باشیم.

و اگه همسرم خیلی دوست داره که خونه تمیز باشه خوب خودش میتونه اینکارو بکنه.

من یه روزایی دوست دارم و اینکارو میکنم و یه روزایی نه و از کمک یه آدم استفاده میکنم. یه زمانی برای من هم چالش بود اینها ولی حل شد.

و در نهایت میخوام بگم مواجه شدن با خود خودم، دوست داشتن خودم اینکهدتو یک زنی و با زن بودنت میتونی موفق باشی یعنی اجازه ی زن بودن دادن به خودم و همینطور احساس کافی بودن.

و تازه فهمیدم من چقدر مدیر منابع انسانی موفقتری هستم با آدم‌ها بهتر میتونم ارتباط بگیرم و فقط باید به خودم اجازه ی تجربه کردن بدم‌ و اجازه ی شکست. من میتونم بگم تو زندگیم شکستهام رو خیلی بیشتر از موفقیت‌هام دوست دارم خیلی درد داشتم خیلییی اما منو بزرگ کردن.

خانم مرضیه کثیری در کلام پایانی از میزان حس رضایتمندی خود در جایگاه یک زن و از سهم و نقش خود در بهترشدن این دنیا میگوید: ببینید رضایت نسبیه.

همین که ما یادمون نره که کیفیت هم مهمه. همونطور که پول مهمه، مهر هم مهمه . همونطور که هدف مهمه ، آدم‌ها هم مهمن تو این زندگی.

دیدن خودمون و صادق بودن با خودمون مهمه .من معتقدم ما آدم‌ها بزرگترین دروغها رو به خودمون میگیم و باورش میکنیم.

واقعا برگردیم و روی باورهامون یه علامت سوال بزاریم و از خودمون بپرسیم واقعا باور من اینه؟؟ من اینم؟ یا نقاب زدم؟ لازم داریم یه جاهایی خودمون باشیم. رها. بنابراین نقطه ی رضایت در آدم‌ها متفاوته.

من تو یه بخشهایی از زندگی رضایت دارم و در بخش‌هایی نه. من در آستانه ی ۵۰ سالگی حق زیستن به خودم میدم از سال ۹۴ با دوچرخه به سر کار میرم.

من عاشق ورزشم و خنده داراینجاست که فوبیای چاقی دارم . همیشه ی عمرم در حال رژیم گرفتنم. طبیعت جزء لاینفک زندگی منه. یه چیزی که تازه شروع کردم سایکل توریستیه.

عشق من اینه که مسافتهایی رو با دوچرخه برم و رکاب بزنم . خیلی حس و تجربه ی خوبیه. یکی از ویژگی هایی که سفرهام داره اینه که با حداقل هزینه سفر کنم.

به خاطر اینکه میدونم سفر و طبیعت چیزیه که به من انرژی میده . و اینکه ما باور کنیم به عنوان یک انسان حق داریم که خوب زندگی کنیم و این خوب زندگی کردن یعنی دیدن همه ی ابعاد زندگی.

یعنی یه جایی به عنوان یک زن پنجاه ساله، بچه میشم. اگه از دوستای من بپرسید که ویژگی بارز مرضیه چیه؟!میگن مرضیه شاد و رهاعه.

و دیگه اینکه خودخواه باشیم به این مفهوم که یادمون باشه ما هر کاری تو زندگی می‌کنیم به خاطر خودمونه. حتی مادرانگی مون.

همیشه میگم مارال مدیون من نیست. من به جد معتقدم بچه ها میان تو دنیا تا ما رو بزرگ کنن و من خیلی ممنونم از مارال که منو بزرگ کرد مارال منو با من روبرو کرد و باعث شد توسعه پیدا کنم.

BLACK

زمان باقی مانده تا شروع تخفیف بلک فرایدی روی پکیج‌های اشتراکی

روز
ساعت
دقیقه
ثانیه
black2