logomain
Search
Close this search box.
Search
Close this search box.

عنوان اپیزود:

اپیزود 53 – الینا باقری دبیر کل انجمن شرکت‌های اکتشاف و تولید نفت

شماره اپیزود:

گوینده:

مارال پژاوند

درباره اپیزود:

فصل جدید از پادکست زن در قاب تاریخ( رادیو راه زنانه) با عنوان صدای زنان توانای ایران، گفتگو با زنان فرهیخته، توانا و اثرگذار به نمایندگی از طرف جامعه ای از زنان توانمند ایران است.

در اپیزود دهم از پادکست رادیو راه زنان میزبان بانوی جوان، فرهیخته و فعال مدیرعامل هولدینگ آکسون، دبیر کل انجمن های اکتشاف و تولید نفت، خانم الینا باقری است.

او که متولد ۸ ام اسفند ۱۳۶۳ است در خانواده ی ۵ نفره یک برادر بزرگتر و یک خواهر کوچکتر در تهران به دنیا آمده است.

الینا صحبت های خود را از کودکی اش آغاز می کند و از مسیر انتخاب رشته ی تحصیلی و خاطرات دانشگاه و کار با عشقی زیاد میگوید: من خیلی آدم برون‌گرایی نیستم کسایی که من رو میشناسن، اینو میدونن.

به دلیل موقعیت شغلی ام تلاش می‌کنم که برون‌گرا باشم .از کودکی هم همینطوری بودم.

در کنار اینکه دوست داشتم با دیگران بازی کنم؛ همیشه میشستم یه گوشه و نقاشی میکشیدم.

خیلیییی به نقاشی علاقه داشتم اگردر بچگی ازم میپرسیدن میخوای چیکاره بشی؟(چون پدرم یه تم پزشکی داشت، فکر میکردم که پزشک میشم و در کنارش نقاش)

و پدرم خیلی تلاش کرد که ما این مسیر رو بریم که هیچکدوم هم نرفتیم. همگی ما مهندسی خوندیم اما مسیرهای شغلی متفاوتی رو رفتیم.

بعد از اینکه یکمی خودم رو شناختم در راهنمایی و دبیرستان چون این ریاضی یاد گرفتن جزو ارزش‌های خانواده بود؛ میگفتن که این ریاضی اش خوبه و چقدر آدم باهوشیه یعنی باهوش بودن رو به ریاضی بلد بودن می‌دونستن؛ بنابراين یا باید پزشک میشدی یا مهندس.

اپشن دیگه ای وجود نداشت. خیلی دوست داشتم نقاش بشم یه جاهایی خجالت میکشیدم بگم. ‌

انگار شرم میکردی که بگی که مثلا من دوست دارم نقاش بشم. همه ی دفتر مشقای من رو نگاه کنی همیشه یه گوشه اش نقاشی بوده.

یعنی حتی در دانشگاه هم که مینشستم استاد داشت یه چیزی میگفت من داشتم نقاشی میکشیدم. همیشه مدادرنگی یه جزئی از زندگی من بوده.

ولی خب به خاطر همين چیزی که خدمتتون گفتم البته خب یه جایی از سنم خیلی به پدر و مادرم اصرار کردم که دوست دارم برم لاین هنری ولی خب اونها موافقت نکردند.

اول میگفتن پزشکی و اگه موفق نشدی فقط اجازه داری مهندس بشی.

به هرحال به خاطر اون زمینه و اینکه پزشکی رو هم دوست نداشتم رفتم تو بخش مهندسی.

یعنی تو سال‌های آخر دبیرستان به این فکر کردم که حالا الان من چی باید بخونم.

برادرم یه دوستی داشت که ایشون مهندس نفت بود یعنی دانشجوی دانشگاه نفت بودن. اون زمان مهندسی نفت رو فقط دانشگاه نفت میگرفت.

و خوب خیلی در تلویزیون تبلیغ میکردن و شعارش هم این بود که بزرگ فکر کنید و بچه ها رو تشویق میکردن که بورسیه بشن آبادان، اهواز.

یعنی دوسال آبادان دوسال اهواز و بعد هم می‌اومدن در شرکت نفت و چون بورسیه بودی استخدام میشدی‌ و از همون روز اول حقوق میدادن و مزایا. ایشون خیلی منو تشویق میکرد.

فکر می‌کنم خودش دو سال از من بزرگتر بود و سالهایی که ایشون رفته بود دانشگاه خانم هنوز نیومده بود ولی ورودی بعد از ایشون خانم اومده بود و خیلی تشویق میکرد که این مسیر رو برم در واقع ما ورودی سال سوم خانمها در دانشگاه نفت بودیم‌.

خب برام جذاب بود و نفت هم در ذهن ما ‌ایرانی ها یه جایگاه خاصی داره به خاطر اون سابقه ی تاریخی که بالاخره کشور با نفت بزرگ شده. مهمترین منابع نفتی دنیا در ایرانه.

رتبه ی اول مجموعه ی نفت و گازه و همه ی اینا یه تم تاریخی و ذهنی در ما ایجاد میکنه.

فکر کردم که این خوبه. هیچ شناختی در واقع نداشتم در حد یه گفتگو بود و جالبه بعدا که نگاه کردم دیدم تو دفتر آرزوهام دبیرستان که بودم یه همچین چیزی نوشته بودم. انگار که یه مسیریه که قرار بوده برم.

وقتی رتبه ها اومد خیلی معماری دوست داشتم خدمتتون گفتم چون دوست داشتم طراحی و نقاشی بکنم‌ خب فکر کردم حالا که قراره مهندسی بخونم خوب معماری بهترین انتخابه.

یه دفعه این مسیر عوض شد و گفتم مهندسی های نفت رو میزنم و اگر نشد دیگه معماریه.

زدم و نفت قبول شدم و به اتفاق پدر و مادر راستش رو بخواید اونا دوست نداشتن این فاصله رو میگفتن دورمیشی و خب کار سختیه اوما از خانواده که جدا میشن. پس با من اومدن آبادان.

اونجا دانشگاه رو شروع کردم اولش خیلی دوست نداشتم این دوری منو اذیت میکرد.

خب شروع کردم به تلاش کردن چون معماری دانشگاه تهران قبول شدم گفتم که بیام جا به جا کنم با رشته ای که بعد از اون قبول شدم رو، یه مسیرهای اینطوری و تا یه مراحلی پیش رفتم اما این اتفاق نیفتاد و من رفتم تو پذیرش اینکه دیگه باید اینجا بمونم.

ولی دیگه از اون مرحله دیگه چون دوستای خیلی خوبی پیدا کرده بودیم دیگه دانشگاه رو دوست داشتم.

با اینکه آدم از تهران که میره یه شهر کوچیک، ممکنه این اذیتش بکنه، ولی آبادان شهر بسیار دوست داشتنی ایی بود.

یعنی الان به من بگن غیر از تهران دوست داری کجا بری؟ قطعا میگم آبادان یه شهر خوب و گرم با آدم‌های بی‌نظیر.

خیلی دوستان خوبی در دانشگاه نفت پیدا کرده بودم خانمها خیلی کم بودن ولی واقعا مثل یه خانواده بودیم.

همه باهم خیلییی رفیق و هنوز هم هستیم. به نظر من یکی از چیزایی که دانشگاه نفت به ما داد، یه نت ورک واقعا وسیعه.

این حاصل اینه که این بچه ها تنها جایی که میرن صنعت نفت و همیشه همدیگه رو میبینن.

اون موقع نمی‌فهمیدم این چقدر مهمه. بعد که اومدیم سر کار متوجه شدیم عجب نتورکی‌ چقدر خوبه.

انگار خانواده مون اومده اینجا و خب حس نزدیکی بیشتری می‌کردیم و هنوز دور هم که جمع میشیم داریم اون خاطرات رو مرور می‌کنیم. خیلی خوب بود.

اصلا حرف دانشگاه رو که میزنیم همش خاطرات خوبه. به نظرم اگه دوباره برمیگشتم همین مسیر رو میرفتم. دو سال آبادان و دو سال اهواز.

دانشگاه نفت که تموم شد، یه گریدهای A و Bو C داشتن و A ها به عنوان طرح نخبگی میتونستن هر جا که میخوان برن و من هم تصمیم گرفتم برم نفت و گاز پارس.

که خوب میدان پارس جنوبی رو توسعه می‌داد. به خاطر اینکه این بزرگترین میدان گازی دنیاست. مگا پروژه های بزرگ واقعا یه مدرسه ای بود برای ما.

از فاز ۴ و ۵ شروع کردم با اِنِی ایتالیا یه مدیر خیلی خیلی خوب داشتم به نام آقای کریم زاده ایشون اصلا تحصیل کرده ی اتریش بودن. اونجا پادگان بود دیگه..

صبحها باید میومدی اونجا و بهت حفاری درس میداد دوباره باید میرفتی وهی درس پس می دادی.

من اکتشاف خونده بودم ولی تو مسیر کاریم رفتم به سمت حفاری با اینکه حفاری اصلا خانم نداره.

تو این جمع مردونه من میرفتم و دوست هم داشتم. تو این پادگان حتی اجازه ی استفاده از اینترنت نداشتیم.

میگفتن تنها اجازه ای که دارید اینه که سودوکو بازی کنید و اگه من بیام ببینم غیر از سودوکوعه… واقعا به جنجالی به پا میشد.

شاید تو اونزمان آدم بگه که چرا انقدر بهم سخت میگیرن ولی بعدا فکر کروم که چقدر خوب که باهامون اینکاررو کردن.

حتی ایشون یه چیزایی به ما یاد داد که خیلی بی‌نظیره. حتی یر کدوم از بچه های جوون که میان و با ما کار میکنن، من سعی میکنم اینو بهشون توضیح بدم که چقدر این براشون مهمه.

به ما می‌گفت که نامه تون رو خودتون تایپ کنید، این منشی اگر بیکار هم باشه حق نداره نامه های شما رو تایپ کنه. برای اینکه یاد بگیرین که این نامه چقدر مهمه.

تمام این داکیومنتها اون موقع خیلی کاغذی بود. تمام اینها رو باید یاد بگیرید کجا آرشیو کنید شما ذهنتون باید خوب کار کنه.

شما وقتی تو جای درست نزارید یادتون هم ممیاد کجاست و باید دست به دامن یه نفری بشید.

وقتی نامه نمی‌نویسند یادتون هم نمیاد چی بوده وبعدا در سال‌های بعدی هر جیزی که نیشد من یادم میموند چه نامه ای کجا گذاشتیم.

حاصل واقعا زحمت ایشون بود که به ما یاد داد و ما رو ترین کرد. خب تو فازهای مختلف بودم.

پروژه های حفاری انجام میدادم.بعد لیسانس دیگه درسم رو ادامه ندادم یعنی دوست داشتم برم کار کنم.

خیلی آدم درسی ایی نبودم از ابتدا. و چون تو پروژه ها بودم با دیسیپلین های مختلف کار میکردیم.

یعنی بچه های مدیریت پروژه بودن، بچه های سطح العرضی،پایین دست و بالا دستی و همه با هم کار میکردیم.

بعد علاقه پیدا کردم به مدیریت پروژه. برای مایی که ریاضی دو دوتا چهارتا خوندیم علوم انسانی یه چیزمتفاوتیه. اون اصلا منطق دو دو تا چهار تا نداره و همه ی اینا رو میبره زیر سوال.

خب رفتم دوره های مدیریت ی حرفه‌ای رفتم. مدرک پی ام پی گرفتم که از پی ام آی آمریکاست.

بعدش آر ام پی گرفتم و ریس منیجمنت گرفتم و مدارک دیگه و در این بین هم رفتم دانشگاه تهران، دوباره کنکور دادم و یه ای ام بی اِی هم خوندم‌. مدیریت اجرایی خوندم.

و فهمیدم که خیلی دوست دارم کار مدیریت رو. البته یه آدمی این رو برام روشن کرد. بهم گفت که تو خیییلی خوب با آدما کار میکنی.

دستور نمیدی و با ادما تیمی کار میکنی.. ایشون خیلی دقت میکرد و من همیشه خودمو مدیون ایشون میدونم. چون گفتم من خیلی ادم برونگرایی نیستم.

حاصل تلاش و تمرین این سالهاست و این همینطوری جریان پیدا نکرده .

حالا یک زمانی بنشینیم و در مورد این آدمهای موثر حرف بزنیم. ۷ این آدم که این ویژگی رو در من پیدا کردم.

دیدم عه آره من واقعا آدم‌ها رو دوست دارم دستور ندادن و با آدم‌ها تیمی کار کردن و احترام به استعدادهای اونها گذاشتن.

گفتم خب جالبه هم برم درسش رو بخونم و اتفاق بیفته.

بعد از اینکه این فرایند اتفاق افتاد ، در پروژه ها اومدم در ستاد پیوجیستی شدم رئیس برنامه ریزی حفاری.

یعنی حفاری ایی که قراره مدیریت پروژه هم بکنه و خب کار جدیدی بود.

خیلی هم سعی کردیم اون متدهای جهانی ایی که یاد گرفته بودیم رو پیاده سازی بکنیم.

یه تیم جوان حرفه ای با یه لیدر شیپ خیلی خوب که ایشون ما رو حمایت می‌کرد و بهمون یه اعتماد به نفس عجیبی داده بود. جاهایی میرفتیم که هر کسی نمی‌رفت.

مثلا میرفتیم در هیئت مدیره ی شرکت‌ ملی نفت و بکسیت می نشستیم که یاد بگیریم مدیران چه کارهایی می‌کنند.

یا حتی یه جاهایی ما رو میانداختن تو دل ماجرا که جلوی آقای ایکس باید پرزنت کنید تا یاد بگیرید که این کارو بکنید.

این فرصت‌ها برای ما خیلی خوب بود و من نگاه میکنم به اون نسلی که در کنار این مدیر عزیزمون پرورش پیدا کرد.

همشون بچه هایی ان که به خاطر اون فرصت‌ها و حتما که استعداد هم داشتن، نسل بسیار خوب و توانمندی شدن.

خب البته که یک سری ها هم از این فرصت‌ها استفاده نکردن، نه اینکه استعداد نداشتن نه . فکر ميکنم درک اینکه این یه فرصته، خیلی مهمه.

از یه جایی دیگه فکر کردم که دیگه بخش دولتی نه اینکه خوب نیست ها احساس کردم که بهتره یه محیط دیگه رو تجربه کنم.

از شرکت نفت اومدم بیرون و همه میگفتن تو دیوانه ای، شرکت نفت کارمند رسمی، ۳۰ سال برای خودت زندگی کن. اومدم بیرون ورفتم پاسارگاد.

که خیلی خیلی تجربه ی خوبی بود. با دو تا مدیر عامل خیلی خوب کار کردم و در کنار اوژن، دبیر کل انجمن تشکل اکتشافات ، تولیدات هم شدم.

که شرکت‌های اکتشاف و تولید تازه ایجاد شده بودن و اینها قرار بود توسعه ی میدان بدن در بخش خصوصی.

خیلی تمرین‌های خوبی برام بودن. یعنی در کارِ گروهی، در کاری که تشکل میکردن و مهمترین چیز اینه که با یک جامعه ی بسیار فرهیخته ی باسواد نفت.

در انجمن اغلب آدمایی که دارن کار میکنن استخدام انجمن نیستن. همه داوطلبانه از بهترین شرکتها و با همدیگه کار داوطلبانه میکنیم.

از شهریور امسال هم (۱۴۰۲) دوباره یه مسیر دیگه و فکر کردم که اصلا کارمندی الان خوب نیست و خوبه که اون محصولی که انقدر براش زحمت میکشم، یه بخشیش برای خودم باشه و از دیدن و پرورش دادنش لذت ببرم.

اون آدمایی که خیلی خیلی خوبن اونها هم جمع بشن و همگی یه چیزی بسازیم.

از اونجا بود که گروه آکسون متولد شد و یک تیم بسیار خوبی از بچه های با تجربه‌ی اینترنشنال و داخلی اضافه شدن و شرکتهای مختلفش شروع به کار کردند.

خانم باقری در پاسخ به این سوال که با چه چالش‌ها و موانعی و چه جنس احساساتی صرفا به دلیل زن بودن در صنعت مردانه و محیط کار مردانه مواجه شده اند؛ صحبتهای خود را در دو بخش یک بخش الینای قبل از سفر درونی و تلاش برای شناخت خود و یک بخش هم بعد از سفر درونی تقسیم بندی میکند و میگوید :

خاطرات آن بخش قبل و الینای قبلی را که مرور میکنم میبینم که اون سال‌های اولیه ی کار حداقل ۱۰ سال اول اینطوری بود خب تو یه محیط مردانه حتما سختی های بسیار زیادی وجود داره و پذیرش آدم‌ها نسبت به شما تا یه حدی هست و مهمتر از همه اینه که یه درهایی به روی شما بسته است.

مثلا وقتی آدم‌ها در محیط غیر رسمی که بیشتر کارها اتفاقا اونجا انجام میشه با هم جمع میشن؛ خیلی ممکنه شما رو بازی ندن. این باعث میشه شما یه رفاقت و دوستی با اون تیم رو از دست میدین.

یه جاهایی خیلی بالا و پایین داشت تا یاد گرفتم که آقایون اتفاقا اینطوری برداشت نمیکنن ماهاییم که خودمونو ایزوله میکنیم.

اگر مثلا من نمیرفتم تو جمع اونها خوب انتخاب من بوده و وقتی اینجوری نگاه کردم همه ی درها به روی من باز شد و تازه دیدم اینها چقدر خوبن و من رو به عنوان یک خواهر میبینن و یه چیزایی رو اتفاقا به من میگن که وقتی دعواشون میشه به من میگن که تو بیا و کمک کن.

اتفاقا همون رئیسی که ازش صحبت کردم یه بار به من گفتش که تو رو میخوام بزارم تو این اتاق (ما یه اتاقی درست کرده بودیم در عین حال که خیلی کار میکردیم تا ۹ الی ۱۱ شب شما باورتون نمیشه هر کی میخواست خوش بگذرونه در عین حال که حریم همدیگه رو حفظ می‌کردیم؛ می اومد تو اتاق ما .گپ و گفت میکردیم و..).

خلاصه اینکه اونا از نظر من هیچ مانعی نبودن و من فکر میکنم خانمها یه مزیت دیگه هم دارن و اون اینه که خانمها از یه حدی که میرن بالاتر با دانششون با شایستگی‌هاشون، خیلی بیشتر از آقایون در همون سطح به شما اهمیت میدن و مطمئن میشن که حتما شما یک چیزی داشتین و این خیلی مهمه و من بعد از اینکه تفکر خودم رو عوض کردم بهش رسیدم و هیچوقت دیگه این رو مانع ندیدم و شاید مهمترین آدم‌هایی که به من کمک کردن همین آقایون بودن.

پس محیط برابره اگه من استفاده نمیکنم انتخاب منه چرا همش بندازم گردن اونا.

۷الینا باقری در ادامه ی مصاحبه از علایق امروز خود می‌گوید و اینکه اگر به عقب باز می‌گشت چیز زیادی را تغییر نمی داد چرا که معتقد است اگر احساس رضایتمندی ای امروز دارد همه اش به لطف همان چیزهای به ظاهر بدی است که او را به سمت یادگیری بیشتر سوق داده است.

او در بازه ای روانشناسی را به صورت حرفه ای اما شخصی ، دوره های خود شناسی با سفری درونی و شخصیت شناسی برای درک تفاوت‌های انسانها در جهت ارتباط موثرتر با آنها گذرانده است.

الینا در بازه ای هم به کارآفرین شدن فکر میکرده و تمام رول مدلهای او کارآفرینان موفق در دنیا بوده اند و جالب است که امروزه هم این مسیر را با هدف نو آفرینی در پیش گرفته است.

خانم باقری در پاسخ به این سوال که در مواجهه با ترازوی کار و زندگی خصوصی در نقشهای مختلف یک زن چگونه مسائل را مدیریت و حل مسئله می‌کند، میگوید: ابنجا باید منو شطرنجی کنید.

کار خیلی سختیه و اگه بخوام بگم بزرگترین نقطه ی ضعف من همین جاست. چون کارمو خیای دوستان دارم و محیط کارم سعی میکنم مثل خونواده ام باشن کار سختیه چون اونام جزئی از خانواده ام هستن بنابراین یه چلنجِ سختیه.

اگه این نقطه ضعف رو بزاریم کنار فعلا از راههایی که دارم تمرین میکنم میگم براتون. خب اولا که همسرخوبم یه بخش مهمی از قضیه است که همیشه به من کمک میکنه.

اگه ایشون نبودن کمک‌ها و همفکریهاش . اینکه هم درک بکنه کار زیاده البته کار خودش هم زیاده ها اما خانم ها خب یه نقش دیگه ای هم دارن که حتما اونو باید ایفا کنن. محیط گرم خونه به خاطر خانمهاس.

و کمک‌های ایشون یه موهبتیه و خدا رو باید شکر کرد برای اینکه ایشون رو سر راه من قرار داد.

خب چیزهایی که در کنار این میاد در حالت روتین آدم میتونه مدیریت بکنه وقتی مشکلات میاد همه چی خب پیچیده میشه‌ تا بین نقشهای مختلف این تعارض‌ها رو مدیریت کنید.

سعی ام بر این بود که تعادل رو برقرار کنم بین کمیت و کیفیت حضورم.

درسته که کمیت رو نمیتونم بزارم شاید نتونم ۸ ساعت در خونه حضور داشته باشم اما اگه ۶ ساعته، با کیفیت باشه.

خیلی هم موفق نبودم ها چون همیشه تلفن من در حال زنگ خوردنه. ولی سعی کردم اونجایی که باهمیم خوش باشیم.

پدر و مادرها هم که بنده خداها مظلومن. هم سعی کردم بهشون توضیح بدم که چرا کمتر میبینمشون.

از اینکه دوستشون ندارم نیست، از اینکه دوست ندارم کنارشون باشم نیست. از مشغله است و الان هم این درک رو دارن .حتما که گلایه میکنن و من هم حتما این مسیر رو باید برگردم تا این تعادل بهم نخوره.

ولی خب فکر می‌کنم گه کیفیته دیگه و یه جاهایی هم مدیریته. اگه یه جاهایی میره با سمت کار، اتفاقا خانواده بیاد و یه مدت در تعطیلات حداقل این َشغل کنار باشه و فقط خانواده باشه.

الینا باقری از مهارتهایی که خود در ساخت شخصیت امروزش کسب کرده و همه ی آنچه که به خود او در این مسیر کمک کرده است؛ میگوید و دختران و زنان جوان را به خودشناسی و سفر درونی و پذیرش هر آنچه که هستند و چه میخواهند و مهمتر اینکه چه نمیخواهند و حس رضایتمندی درونی؛ دعوت می‌کند.

او معتقد است در سفر شناخت خود در وهله ی اول هر انسانی به عزت نفسی می‌رسد که حاضر نیست هر کاری انجام دهد و هر مسیری را طی کند علیرغم آنکه چقدر در جایگاه مورد تحسینی به لحاظ شغلی و مالی و مزایا قرار داشته باشد؛ اما خوشحال نباشد.

و در وهله ی دوم به او یک شجاعتی می‌دهد که انتخاب‌های درست تر و راحت‌تری بکند ودر جایگاهی قرار بگیرد که با او منطبق تر باشد.

همچنین خانم باقری به مدیران و کارآفرینان توصیه میکند که اولین چیزی که نیاز به یادگیری دارند، تحمل ابهام است چرا که کلا در یک مسیر نامشخص قرار دارند‌ چه کارآفرین چه مدیران در هر پایه ای که قرار داشته باشند و این ابهام به آنها کمک هم خواهد کرد.

در کلام پایانی خانم الینا باقری از حس رضایتمندی درونی و دغدغه ی شخص اش میگوید: اینکه به حس رضایتمندی رسیده باشد که قطعا نه ولی فکر می‌کنم در مسیرش باشم.

این مسیر بالا و پایین هم داده. یه روز اینو میخواستم و یه روز نه. ویه چیزی که دلم میخواست اتفاق بیفته، اولا آدم‌ها محیطی داشته باشن در کار که دوستش داشته باشن و احساس خونه بکنن و دوم اینکه میتونن آدمهای خودشکوفایی باشن یعنی هر استعدادی دارن اونجا کشف کنن.

و برن تو مسیری که اینها رو ایجاد بکنن. من انتخابم این بوده که بمونم چون واقعا چیز عجیبی داره اتفاق میافته که همه میخوان برن یعنی با هر کسی حرف میزنیم انگار یه پلن رو میزه که بره و خب این خیلی ناراحت کننده است.

دوست دارم. یه جایی باشه که یه سری آدم‌ها لاقل انتخابشون رفتن نباشه.

اینکه یه جایی و یه محیطی باشه که آدم‌ها نرن و بهشون این احساس رو بده که نباید برن و خیلی خوشحال کننده است که من و اونهایی که این فکر رو داریم، هم مسیر بشیم ونزاریم که برن و با هم این مسیر رو بریم……

BLACK

زمان باقی مانده تا شروع تخفیف بلک فرایدی روی پکیج‌های اشتراکی

روز
ساعت
دقیقه
ثانیه
black2