logomain
Search
Close this search box.
Search
Close this search box.

عنوان اپیزود:

اپیزود 52 – شبنم طباطبایی بانوی کارآفرین، منتور و مشاور باتجربه ی مدیران ارشد سازمانها

شماره اپیزود:

گوینده:

مارال پژاوند

درباره اپیزود:

فصل جدید از پادکست زن در قاب تاریخ (رادیو راه زنانه) با عنوان صدای زنان توانای ایران، گفتگو با زنان فرهیخته، توانا و اثرگذار به نمایندگی از طرف جامعه ای از زنان توانمند ایران است.

در اپیزود نهم از پادکست رادیو راه زنانه میزبان بانوی فرهیخته و کارآفرین، منتور و مشاور مدیران ارشد سازمانها با سابقه ی ۲۷ سال فعالیت در صنایع مختلف و راه اندازی و توسعه‌ی ۴ کسب و کار موفق در ایران و کاناداست. خانم شبنم طباطبایی.

این مدرس و مشاور با تجربه، در معرفی خود و مسیر طولانی زندگی و حرفه اش شرکت‌هایی که راه اندازی کرد و مهاجرت ۵ ۶ ساله اش که مسیر زندگی و جهان‌بینی اش را تغییر داد میگوید:

من مهندسی الکترونیک خوندم در دانشگاه علم و صنعت. خیلی هم علاقمند بودم و این تارگت من بود چون علاقه ی زیادی داشتم به سیستم ریاضی و مهندسی.

فارغ‌التحصیل که شدم تازه همزمان مباحث کامپیوتر و سیستم عامل داس و ویندوز۱/۳ آمده بود که دکتر جلالی عزیز از آمریکا اومده بودن و به ما ویندوز ۹۵ یاد میدادن و همونجا برای من در واقع یک نوری اومد که چرا سخت افزار، نرم افزار هم بد نیست بلد باشی و یاد بگیری، انجامش بدی.

رفتم دنبال کارآموزی تا یه مقدار دانش کامپیوترم رو ببرم بالا و از اونجا با اتفاقات، روابط و آشنا یی هایی که ایجاد شد به راه اندازي شرکتی منجر شد برای واردات قطعات کامپیوتر که مسئولیت خدمات پس از فروشش رو من انجام بدم.

من همواره خیلی مشتاق مسئولیت پذیری بودم. یعنی از بچگی با من بود که مسئولیت بپذیرم و یه کاری انجام بدم. آدمِ انجام کار زیاد بودم.

بعد ۳، ۴ سال قسمت خدمات پس از فروشاین شرکت آنقدر بزرگ شد که خودش یه شرکت مستقلی به نام خدمات آواژنگ شد و من مدیر عامل اون شرکت شدم و با حدود ۱۲۰ نفر از عزیزانی که بیشتر مهندس بودند همکاری میکردیم.

در واقع میتونم بگم سال ۷۸ به بعد که این برند ایجاد شد و ماندگار شد، جزو خوش نامترین خدمات پس از فروش در بازار کامپیوتر ایران (شرکت خدمات آواژنگ) بودیم.

شبنم

پس از مدتی شرکت فروخته شد و شرکت دوم در زمینه ی راه حلهای زیرساخت‌های آی تی به شرکت‌ها و بعدش هم نرم افزار و آنتی ویروس کش پِرسکی، همزمان هم مصادف شد با اینکه من در یکی از دانشگاههای کانادا، دوره ی ام بی اِی گذروندم و با مباحث لیدر شیپ و… آشنا شدم.

و جالب بود که فهمیدم ما به عنوان یک مهندس چقدر زندگی رو صفر و یک می‌بینیم درحالیکه دنیا رنگی و بین صفر و یک این وسط کلی عدد هست و دنیا پیجیده است و خطی نیست و هزاران جواب برای هر سوال میتونه وجود داشته باشه.

تازه متوجه شدم دانش مهندسی فقط ، در زندگی کارآفرینی و مدیریت کار نمیکنه.

این پایه گذاری شرکت دیگری رو باعث شد در سال ۸۷ با عنوان مشاوره مدیریت رادمان که در سال ۸۹ ما کوچینگ رو به ایران اوردیم در حالیکه مفاهیم کوچینگ هنوز اونموقع نبود.

کلا سابقه ام رو که نگاه میکنم آدم نو آوری هستم. خیلی ریسک پذیرم اقدام میکنم و آدم تجربه کردنم.

و ادامه دادم کار کردن تو این مسیر رو، همزمان در رادمان و شرکت آی‌تی خودم فعالیت داشتم‌ و بعد دچار بک بحرانی شدم به نام بحرانی میانسالی در بین ۳۵ ،۶ سالگی. اینکه همه چیز داشتم‌ ولی خوشحال نبودم.

به نظر یه زندگی زناشویی موفق داشتم از دور، بیزنس داشتم. کارمند و دفتر و دستک داشتم به اصطلاح. ام بی ای خونده بودم که اون زمان رو سرشون می‌گذاشتن اون کسی این مدرک رو داشت.

ولی آدم خوشحالی نبودم و یه علامت سوال بزرگ اومد که چرا؟!! و متاسفانه یا خوشبختانه همه چیز رو به عامل بیرون از خودم نسبت دادم و پس، باید عوامل بیرون رو عوض میکردم. کل زندگیم رو کن فیکون کردم.

بنابراین از زندگی زناشویی ام جدا شدم. شرکتها رو واگذار کردم و مهاجرت کردم به کانادا و سال ۲۰۱۰ دیگه کاملا یه مسیر جدید با هویت هیچ کس، وارد کانادا شدم.

با یه رزومه ی صفر .یکی دو سالی طول کشید من روی خودم بودم یه سفر درونی که اون چرایی ها اومد بالا.

رفتم اونجا و فهمیدم چقدر از زنانگی خودم دور افتادم و برای اینکه درجامعه موفق باشم زنانگی رو گذاشتم کنار و کاملا تبدیل شدم به یک چیزی که خودت نیستی تقلبی از جنس دیگر که مرد هست.

چون یادگرفته بودم تو رشته ای که قبول شدم مهندسی با ۴۰ تا آقا سر و کله بزنم شاید هیچوقت نمیخواستن منو قبول کنن تو مدیریت و مدیر عاملی.

جزو اولین کسایی بودم که تعمیر مادربرد یاد گرفته بودم. براشون عجیب بود یک زن تعمیر مادر برد بلد باشه و همه ی اینا رو حساب کن و تو جامعه با بک گراندهای چندین صد سال مردسالاری در ناخوداگاه من بود که من باید مرد باشم و این سرکوب کردن اصالت وجودی خودم و زنانگی ام منو به یک بحرانی رسوند.

که جوابش رو در مهاجرت که برای من یک جور سفر از پیش‌فرض‌های با خود آورده به پیش فرض هایی که معلقش کنی بزاری روهم و دوباره زندگی رو کشف کنی ؛ بود.

در اونجا با بیزنس طب کل نگر آشنا شدم که انسان سلامت جسم و روان و جان و نمیتونه اینا رو کنار بزاره و دوره ای رو گذروندم در این رابطه با دانشگاه کانادایی و با دو تا دوست عزیز در کانادا این کسب و کار رو راه انداختیم.

پیشگیری و درمان رو از طریق گیاهان دارویی و مدیتیشن و یوگا وانواع تمرینات سبک چینی و هندی. و اونجا یک تغییر لایف استایل برام بود و روانکاوی های زیادی انجام دادم.

دوره های بسیار سختی که روی روانم کار کنم و یه ۵ سالی به این منوال گذشت. این بیزنس بسیار به من کمک کرد برای اینکه من زندگی اصلی خودم رو برگردونم.

و سوال کنم که چرا اینجام و برگردم به جامعه ایی که دینی بهش دارم زندگی دارم ریشه دارم و اونجا موثرترم .و برگشتم ایران بعد ۶ سال.

دوسال در سامسونگ که اون زمان فعالیت خیلی بزرگتری داشت و آفیس ۳۰۰ نفره بود ؛ شدم هد کاستومر کر. کل خدمات پس از فروش چه موبایل و چه تلویزیون زیر نظر ما بود.

رو استراتژی مارکتینگ همه پروسه ها درست انجام میشد و دیدم که من در کمپانی ایی به این بزرگی که ساختار های قدرتمند داره و به من میگه بکن نکن و اون نوآوری و خود اختیاری و قدرت تصمیم گیری رو اونجا ندارم، پس اومدم بیرون.

تجربه ی خیلی خوبی بود. با پیشنهاد پارتنر قبلی ام (همسرم سابق) دوباره برگشتم به شرکت قدیم خودم رادمان.

اونجا فوکس من بر این بود که چطور در یک سازمان و کسب و کاری باید همه ی جنسیت مرد و زن رو شامل بشه و همه ی لیدرها که به عنوان راس هستند آنقدر گشودگی داشته باشن که راه رو باز کنن چه برای زن و چه مرد.

و بر روی شایستگی ها و انسان بودنه کار بشه و خب این مسیر رو ادامه دادم اما الان متاسفانه شرکت رادمان رو جمع کردیم و من از پارتنرشیپش اومدم بیرون.

به یه بن بست پارتنر شیپ خوردیم و من سوگواری حرفه ای ام رو امسال خرداد ماه ۱۴۰۲ انجام دادم با از دست دادن شرکتی که ۱۸ سال توی بازار بود.

ولی خوب اونهم آموختنی ایی برام بود که من اینها نیستم. من اینها رو ساختم و دوباره هم می‌سازم.

شبنم طباطبایی که امروزه در مبحث منتور شیپ، منتورینگ و ترینینگ لیدرشیپ در سازمانها فعالیت دارد از دو سه کارکتری که در این مسیر هدایتگر او بودند میگوید:

من خیلی اعتقادم و تجربه ام بهم گفته که خود راه بگویدت که چون باید رفت.

من خیلی آدم پای در راه بنه بودم و اگر چیزی دوست داشتم آدم برم دنبالش بودم و نترسیدم از امتحان کردن.‌

نترسیدم دستم رو بالا بگیرم و بگم اشتباه کردم، شکست خوردم. در بسته است و یه راه دیگه رو امتحان میکنم.

یادم میاد وقتی که تز لیسانس ام رود داده بودم و به عنوان مهندس قـرار بود فارغ‌التحصیل بشم، توی آگهی های روزنامه میگشتم و زنگ میزدم میرفتم برای مصاحبه.

اولین مصاحبه ام رو رفتم یه شرکت خصوصی وقتی برگشتم پدرم گفت : کجا بودی گفتم : مصاحبه گفت: عه تنها… اصلا نگفتی این شرکت کیه ؟چیه ؟نام داره؟

خطرناکه و گفتم: نه رفتم دیگه و بالاخره باید برم و از همون موقع شروع شد که من دو سه تا کار رو امتحان کردم. همه جا انگار یه حالت مسئولیت می پذیرفتم. ایده پردازی میکردم.

و به نظرم خود راه منو آورد توی مسئولیت و نوآوری و خلق‌. پدر و مادرم مانعی برای من نبودن در عین حالی که منم در کنار پدر و مادر آدم نافرمانی بودم.

دیروز از اوریانا فلاچی چیزی میخوندم ابن جمله که اگر حوا سیب رو گاز زد اولین راه در آزادی بود و اونهم نافرمانی بود. که تو وقتی چیزی میاد نه اینکه بخوای نافرمانی بی منطق کنی میپرسی چرا؟؟؟؟

من همیشه وفتی چیزی به من گفتن مثلا تو آشپزی من عاشق اشپزیم میگفتن رزا منتظمی اینو گفته میگفتم چرا اینو گفته بزار یه جور دیگه امتحانش کنم شاید خوشمزه بشه.

اصولا آدم پیروی کردن بی دلیل نیستم. و واقعا پدر و مادرم راه رو برای من باز گذاشتن و هیچوقت سرکوب نشدم تو این مکالمات چرایی من.

چون همیشه با من گفتگو میکردن. هر کسی که اهل گفتگو بود برای من باز کننده ی راهی بود. ولی سال سوم دبیرستان معلمی داشتیم برای درس فیزیک.

زن بسیار مشهوری بود در منطقه. به خاطر اینکه اون زمان ما برای کنکور میخوندیم.

یکی از مباحث خیلی مشخص فیزیک الکترو مغناطیس رو من از این خانم ایراد گرفتم که باید اینجوری حلش کنی و این زن، زن بسیار قلدر که خمیازه سر کلاس میکشیدی باید ته کلاس می ایستادی اما زنی بسیار کاردان.

راه حل من رو دید و دستش رو گرفت بالا و گفت برای شبنم دست بزنید و گفت: من اشتباه کردم. من ۱۵ ساله این مسئله رو این شکلی حل میکنم و هیچکی از من ایراد نگرفته بود. دست بزنید براش.

و من اونجا شجاعت قبول کردن اشتباه رو از این زن یاد گرفتم و اونجا عاااشق الکترونیک شدم. او به من شجاعتی داد که پا تو دنیای مهندسی بگذارم.

خانم شبنم طباطبایی در پاسخ به این سوال که در مواجهه با ترازوی کار و زندگی خصوصی چه تجربیاتی دارد؟

چطور شرایط را مدیریت میکرده و چگونه حل مسئله می‌کند و چه راهنمایی برای به تعادل رساندن انرژی های زنانه به خصوص برای زنانیکه پا به عرصه ی کسب وکار میگذارند؛ دارد، میگوید:

من در چند جنبه به این موضوع نگاه میکنم اول اینکه من کار و زندگی رو روبروی همدیگه قرار نمیدم. کار رو از زندگی نمیکشم بیرون، چون اونوقت می‌شه مردگی از نظر من.

زندگی یه بستره که هست و ادامه داره . به جلو میره و قدرتمنده. و ما در نقشهای مختلف خودمون رو پدیدار میکنیم در زندگی.

من یک نقش همسر بودن دارم یه نقش دختر خانواده بودن، همشهری بودن، مادر بودن و بعضی نقشها جنسیتیه.

اگر بتونیم در بستر زندگی، اینها رو عین یک خالق، کاشف و هنرمند کنار هم بچینیم عین یک رهبر ارکستر و یک موسیقی ازش بیرون بیاریم که اینجا من باید زن باشم فیزیولوژی بدن، هورمون‌های بدن من به من میگه زن باش.

من یکی از اشتباهاتی که کردم همیشه جنگیدم با زنانگی ام برای همین در ۳۶ سالگی دچار بک بحران شدم.

چون زندگی اصیله تو اگه اصیل نباشی تو روحذف میکنه یا با افسردگی یا با هزار و یکی بیماری جسمی یا با حوادث عجیب و غریبی که بهت نشون بده تو داری منو حذف میکنی بیا با من و هم مسیر من باش.

و اگر ما نگاهمون این باشه که آی من آنم که رستم بود پهلوان که آره یه جایی من آنم که رستم بود پهلوان مثل اونجایی که تو کلاس فیزیک دستمو بردم بالا.

و گفتم این راه به نظرم اشتباهه و در شرکت و در بستر بیزنس ممکنه یه کاری کنم کشفی یا اختراعی کنم، در زندگی به خاطر فرزندم یه جایی کنار بکشم و ببینم دقیقا من کجام.

من یه راننده ای هستم که نه همواره گاز میده نه ترمز داره. نه مسیر همواره همون مسیره. یک وجوده که با هستی جریان داره و اجازه میده که زندگی بهش پدیدار بشه.

مثل رانندگی که من در لحظه تصمیم میگیرم که ترمز کنم. الان لحظه ی گاز دادنه؟!! موقع سبقت گرفتنه؟!!

و اگر ما بتونیم به این هوشمندی برسیم که در تمام مباحث لیدر شیپ هم من همین رو آموزش میدم . لیدر هم یک راننده است. صفر و یک نیست.

من خیلی سخت گیر باشم یا خيلي آسون گیر. من شاید مهمترین درسی که از زندگی گرفتم و خیلی بابتش بها دادم این بوده.

خانم طباطبایی از چالش‌های زیادی که در نظیر زندگی شخصی و حرفه ای اش با آنها مواجه بوده و از صفر شروع کردن‌های مکرر و از پای نایستادن و همچنان ادامه دادن میگوید: برای اینکه قدر خودمو ندونستم.

اون ناخودآگاه جمعی حذف زنانگی ، باز هم در خیلی جاها به دلیل زن بودن خودمو دست کم گرفتم برخلاف ظاهری که شاید کسی متوجه نشه.

چندین صد سال که دانشمندان علوم اعصاب میگن: مغز ما در دوران گله داری مونده. هنوز در دوران گله داری پیش فرض من اینه که برای بقا نیاز به جسم مردانه داریم و رفتار مردانه و این خیلی آگاهی میخواد که خودتو از مغز بقا بکشی بیرون و تسلط پیدا کنی.

بنابراین خیلی چالشها داشتم اما شاید یکی از نقاط عطف زندگیم که من رو کاملا کوبوند زمین و هر آنچه داشتم رو صفر صفر صفر کرد و من از اول بلند شدم و تیکه تیکه خودمو ساختم، چه عاطفی، چه اجتماعی، چه مالی از همه نظر، زمانی بود که من در سال ۸۷ به زندگی زناشویی ام نه گفتم.

به زندگی اجتماعی ام در ایران. هر آنچه داشتم دو تا بیزنس موفق و خیلی مصاحبه در دنیای اقتصاد و.‌.. به هر حال خیلی ایگوی بزرگی داشتم که ناسالم بود.

به همه ی اینا نه گفتم و ترک خانواده وریشه کردم و رفتم کانادا که داستانش رو قبل‌تر گفتم و اون چالشها بزرگترین رنجها و بزرگترین گنجها برای من بود.

خانم طباطبایی از ترکیب مهارتهای فردی و اجتماعی ای که در مسیر مشاور و کارآفرین شدن در خود پرورش داده، برای راهنمایی و تشویق زنان و دختران جوان وام گرفته و میگوید که اگر خود او به عقب باز گردد با تمام بالا و پایینهایی که از سر گذرانده است حتما با کمک متخصصين روان درمانگر،خود اصیل شبنم را کشف میکرده است.

تمام پیش فرضها و ناخودآگاهها و آورده های ژنتیکی را غربال میکرده و آنچه که برای او در ادامه ی مسیر زندگی کارساز است؛ برداشته و هر آنچه که برای دیگری است و از آن خود کرده را برجا میگذارد و همواره زندگی را همانگونه که بر او پدیدار می‌شود؛ بچشد نه آنگونه که از قبل به او دیکته شده است.

او در ادامه می‌گوید که با آنکه آگاهانه تصمیم گرفته که فرزندی نداشته باشد، از خود بپرسیم آیا آنقدر اصیل و آگاه هستیم که افتخار پرورش یک موجود دیگر را داشته باشیم؟!!

و در عین حال در طی مسیر زندگی از اینکه پرورش بگیرد و پرورش بدهد؛ دریغ نکرده است ولی این تئوری ای را دنبال می‌کند که همیشه هر نسلی از نسل قدیمی خود جلوتر بوده است و این بچه ها هستند که مسئولیت آگاه کردن نسل قبل خودشان را دارند .

در کلام پایانی این بانوی آگاه و با تجربه از میزان احساس رضایتمندی خود در جایگاه یک زن میگوید: خیلی راضی ام از زن بودنم.

اونم از زمانی که خودمو پس گرفتم و اصالت خودمو کشف کردم. ماموریت بزرگی رو از آنِ زنها میدونم چون زن فیزیولوژیکی و روانی پرورش دهنده است.

تمام این جامعه چه زن و چه مرد رو از وجود خودش، بیرون آورده و در بیشتر مواقع این زن بوده که پرورش دهنده بوده. پس خیلی این زن بودن افتخاری است عظیم در عین حال که مسئولیتی هم هست عظیم.

یعنی حتما مورد پاسخگویی هستی قرار میگیره و اینکه بخوام فکر کنم چه اثر و میراثی میخوام از خودم به‌جا بزارم، به اینجا رسیدم که من کی هستم در این هستی که بخوام چیزی ازش به جا بمونه.

شاید همون جریان داشتن و آغوش باز گشاده داشتن تا بهترین خودم رو زندگی کنم رسالت منه.

صبح به صبح که بیدار میشم، بهترین خودمو ارائه میدم در هر نقشی گه قرار میگیرم آگاهانه انتخاب می‌کنم که دستم رو بگیرم بالا و بگم مسئولم و با تمامیت و یکپارچگی ام باشم و این آنچه که میسازه، هر آنجور که هستی بخواد ازش استفاده‌ کنه، من سرسپردشم.

زندگی واقعا معلوم نیست که کی از ما گرفته بشه، پس بچشیم زندگی رو و به تمامی این طعمها گشوده باشیم و وقتی سوت آخر بازی رو برنن و بگن که برو بیرون، امید که بازی نکرده و تجربه ی نزیسته کمتر داشته باشیم.

BLACK

زمان باقی مانده تا شروع تخفیف بلک فرایدی روی پکیج‌های اشتراکی

روز
ساعت
دقیقه
ثانیه
black2