فصل جدید از پادکست زن در قاب تاریخ( رادیو راه زنانه) با عنوان صدای زنان توانای ایران ، گفتگو با زنان فرهیخته ، توانا و اثرگذار به نمایندگی از طرف جامعه ای از زنان توانمند ایران است.
در اپیزود دوازده هم از پادکست رادیو راه زنانه میزبان بانوی فرهیخته، فعال اجتماعی موسس مرکز توانبخشی به کوش و رهبر ارکستر ملی ویژه ی افراد دارای نیازهای ویژه هستیم که امروز رویای کودکی اش را با عشق و احساس مسئولیتی زیاد نسبت به کودکان استثنائی و دارای نیازهای ویژه زندگی میکند.
مریم گیلاسیان بانویی آرام و خاص از گرگان متولد ۱۳۴۴ که در خانواده ی کم جمعیت با پدر و مادری اهل فرهنگ و هنر، ادبیات و موسیقی به دنیا امده است.
او با صدایی گرم و دلنشین از خانواده و خاطرات کودکی اش و داستانی که از سر گذرانده بود میگوید: پدرم خیلی سال پیش از تولد من در آمريکا، دوره ی تحصیلی ای رو گذرونده بود و همیشه اعتقاد داشت که تربیت باید نهادینه بشه در فرزندانش.
به همین خاطر یکی از اصولی که همیشه مطرح بود از کودکی در خانواده ی ما و برام جذاب بود کمک به دیگران و احساس مسئولیت در قبال جامعه بود.
به همین خاطر این اتفاق به تدریج با دیدن رفتارهای اونها، پدر و مادرم و همینطور اتفاقاتی که در مسیر گذشت که براتون خواهم گفت رسوند منو به اینجا که حتما باید بخشی از وجودمو خرج جامعه کنم و دنبال این فضا و روزنه بودم برای اينکه بتونم پا جلوبگذارم و برم جلو.
خب به غیر از پدر و مادر دو نفر خیلی تو این مسیر به من کمک کردن. منو با کتابخوانی آشنا کردن.
عموی نازنینم و همچنین خانمی به نام ایران دهخدا. در زمانیکه هنوز به مدرسه نمیرفتم با حجم زیادی از کتابهای مربوط به کودکان، کتابهایی بسیار خوبی که میتونست دید رو عوض بکنه در کودکان، من روبرو شدم و عاشق کتاب خوندن شدم و به محض پیدا کردن سواد من، یکی از لذتهام کتاب خوندن بود.
وقتی کتاب میخوندم عادت کرده بودم که هم حسی بکنم با قهرمانهای اون داستان و اون هم حسی و همدلی انقدر تقویت شد که از همون بچگی دلم میخواست مفید واقع بشم. خوب خیلی کودکه آدم، اون زمان مسیر رو پيدا نمیکنه.
یادمه کلاس سوم ابتدایی طرحِی در مدرسه ی ما پیاده شد. طرح عادی سازی در جهان که افرادی با نیازهای ویژه به خصوص سندرم داون رو آوردن در کلاس ما.
۲ ، ۳ نفر رو در هر کلاسی گذاشتن و میخواستن بدونن که عکس العمل بچه ها چی هست.
اونا بهترین دوستای من شدن به مرور. چون تو زنگهای تفریح خوراکی هامونو باهم تقسیم میکردیم و با هم بازی میکردیم.
شاید برای بچه های دیگه این عجیب بود که چرا اونها منتخب من هستن برای دوستی.
ولی میدیدم بهترین دوستان من اونا هستن که حمایت میکنن از من، دفاع میکنن در حد توانشون اگر کسی حرفی به من بزنه هر آنچه دارند رو تقسیم میکنن و وقتی کلاس پنجم من بعد دو سال با اونها همزیستی داشتم در ساعتهای زیاد در مدرسه.
اون زمان در نیمه کنکوری که در پایان کلاس پنجم بود اعلام میکردن که چی میخواید بخونید من اعلام کردم روانشناسی.
اونموقع اسمی رو نمیدونستم و گرایش رو نمیشناختم عموی من هم روانشناس بودن. فقط نوشتم روانشناسی که بتونم با این افراد دوست باشم.
اتفاقا چند سال پیش همکلاسی ها همدیگر رو پیدا کردن و پرونده ها از مدارس اومد بیرون و این برگه و این متن اومد بیرون و میگفتن که تو اونی شدی که از قبل خواسته بودی و اینگونه بود که وقتی من روانشناسی قبول شدم گرایش که از سال دوم ایجاد شد، من بر این اساس ،این گرایش رو انتخاب کردم.
خانم مریم گیلاسیان روشی را در موسیقی درمانی ابداع کرده است او به دلیل علاقهی زیادی که از کودکی به موسیقی داشت در ۷ الی ۸ سالگی پیانو مینواخت و با آنکه در مقطعی در شرایط دگرگونی جامعه و انقلاب بنا به ضرورت از دنیای موسیقی فاصله گرفت ؛ دوباره به نواختن ساز آکاردئون مشغول شد.
با این توصیح پر واضح است که او با دنیای موسیقی ارتباط قوی ایی داشت.
پدر و مادر هنر دوست و فرهیخته ی او همواره در این مسیر او را تشویق و حمایت میکردند تا اینکه این هنر را در حرفه اش روانشناسی به کار گرفت و حاصل این موسیقی درمانی که ۲۳، ۲۴ سال قبل در مرکز بهکوش شروع شد، یک گروه داخلی ۱۰، ۱۱ نفره شد از بچه های خود مرکز که حالا مانافونیک می زدن یعنی روی خط ملودی، خودش میگوید:
وقتی وارد دانشگاه تهران شدم و روانشناسی رو خوندم با این گرایش، بعد از ۳ سال متوجه شدم که بهزیستی مراکز رو واگذار میکنه.
رفتم به سمت اینکه مرکز بالای ۱۴ سال رو داشته باشم. چون میدیدم پسرها بویژه وقتی که سنشون به بالای چهارده سال میرسه و به نوجوانی میرسن، در جامعه وارد سیستم بزهکاری میشن و ازشون سوءاستفاده جنسی میشه و فهمیدم اینجا گپ و خلائی هست.
وقتی این مرکز دایر شد بعد از یکی دو سال که خب چالشهای اولیه رد شد، تصمیم گرفتم که دوباره موسیقی بخونم و وارد کنسرو اتوآر تهران شدم در کنار کارم.
چهار سال در اونجا رشته ی سازجهانی پیانو و آهنگسازی رو خوندم . بعد از اون بود که تلفیقی از روانشناسی و موسیقی در مرکزم به کار گرفته شد.
ما هیچ روش خاصی ابداع شده نداشتیم. و اگر هم تک و توکی کار میشد از روی آزمون و خطا بود. من هم سعی کردم راههای خودمو پیدا بکنم.
اول با هدف درمان بود ولی وقتی کمی جلو رفتم از روی نشانه های جالبی که از بچه ها گرفتم با ایکیو ۴۰،۵۰ نهایتا ۶۰ … احساس کردم اینا میتونن یاد بگیرن.
این مهمترین انگیزه بود برای من که یک روش رو ابداع بکنم که با اون روش بتونم خیلی سهلتر و خیلی راحتتر نه از راه گوش بلکه از طریق نت خوانی و(دیدن علائم و نشانه ها نه پنج خط حامل)، به شکل کاملا آکادمیک و علمی این افراد رو وارد حیطه ی موسیقی کنم و واقعا بچه هایی که حاصل تلاشهای اون دوره هستن میتونن نت خوانی کنن.
نه تنها نت میخونن بلکه توجه تقسیم شده ای که در این افراد خیلی ضعیفه و همزمان نمیتونن متمرکز بشن و توجه کنن و یا ادامه ی تمرکزشان هم بسیار آسیب دیده است؛ اما الان اونها میتونن پارت بزنن و پارتی تور نوازی که یک کار ارکسترال هست رو یعنی هرکسی خط ملودی خودش رو میزنه بدون اینکه صدای ساز کناری اش تمرکزش رو بهم بریزه و این در طی سالها و با تمرین و تلاش شکل گرفت.
خانم مریم گیلاسیان با وجود تمام چالشهای کارش در این مرکز و با این افراد دارای نیازهای ویژه در پاسخ به این سوال که آیا این مسیر و چالشهایش، ارزشش را داشت؟
میگوید: حتما همینطوره چون یکی از آرمان هام بوده. وقتی که همیشه یک انگیزه ای و آرمانی در وجودت هست اگر بهش پاسخ بده یعنی اون ادم.
شاید خوشحالی با خوشبختی یکم باهم متفاوت باشن. از نظر جامعه شاید خیلی ها فکر کنن یه انسان خوشبخت نیست ولی درونا خوشحاله.
من معیار خوشحالی برام خیلی مهمه و به نظرم زمانی اتفاق میافته که به درونت پاسخ بدی. موافق آنچه در قلبت میگذره آنچه در منطقه میگدره پیش بری.
و به قول سهراب سپهری: “وسیع باشی و سربه زیر و سخت” وقتی سرت رو میاندازی پایین و میری سرسختانه به سمت اونچیزی که میخوای وسعت پیدا میکنی و سنگهایی که به سمتت پرت میشه، موانع رو با همون قدرت کنار میزنی و رد میکنی، طبیعتا از خودت راضی ای و رضایت از خود خوشحالیه.
مریم گیلاسیان از تجربه ی مدیریت و برقراری تعادل بین کار وفعالیت و نقشهای مختلف مادری و همسری بویژه در زمانی که مرکز توانبخشی بهکوش قدرت گرفته بود و او همواره در تلاش برای انجام تمام این وظایف به صورت همزمان بوده است؛
میگوید: چیزی که در من بویژه وقتی مرکز توانبخشی بهکوش رو دایر کردم و قدرت پیدا کرد، ممارست و تمرین در این بود که بتونم مولتی پل باشم بتونم همزمان چند تا کار رو با هم پیش ببرم. چاره ای نداشتم.
یک فرزند دو ماهه داشتم که شیر میخورد و نیاز به مراقبت و سرویس داشت. من یک پسر فقط دارم. و ایشون دو ماهه بود که اون مرکز دایر شد و من و همسرم هیچ الگویی نداشتیم که چه بکنیم.
واقعا شبها مینشستیم به گفت و گو و صبحها اجراش میکردیم. و من از اونجا یاد گرفتم که وفتی دارم فررندم رو میخوابونم ؛ یه هدفونی توی گوشم بزارم و یاد بگیرم چیزی رو.
همزمان کتابی رو باز کنم و چند صفحه ایش رو بخونم. همین که دارم فرزندم رو تکون میدم تا بخوابه دو خط هم کتاب بخونم.
غذایی که در حال جوش خوردن بود رو رصد کنم تا آبش خشک نشه و این چند مورد رو کنار هم انجام دادن و دست نکشیدن از یکی، مهمه.
شاید یه خورده نگاه کلاسیکی باشه ولی به نظر من یک زن ویژگی ارزشمندش اینه که مادر خوبی باشه و یک زن علاقمند به خانه باشه.
من عاشق آشپزی ام. میزم باید همیشه مرتب میبود و به شدت به تمیزی و نظافت اهميت میدم و هیچ کدوم رو سعی کردم قربانی نکنم.
نه از کار اجتماعی ام بزنم و این تعادل به نظرم خیلی مهمه که پیدا بکنی چطور این تعادل رو برقرار بکنی. سخته.
شبهای زیادی شاید واقعا من سه ساعت میخوابیدم. البته که همکاری و همراهی همسرم رو هم داشته ام اما الان که نگاه میکنم میبینم که این من رو قدرتمند کرد. میتونم همزمان یه ورقهایی رو امضا کنم با تلفن صحبت کنم و چهار تا کار دیگه رو هندل کنم.
پشیمون نیستم از بی خوابیها و اون خستگیهای بدنی. نتیجه اش رو دارم میبینم. پس قابل انجامه.
ایشان در ادامه در پاسخ به این سوال که اگر به عقب بازمیگشت و میتوانست محدودیتی را از سر راه خود برداشته و بخشی از داستان زندگیش را زیباتر بنویسد ؛ میگوید:
تنها جایی که میتونم بهش اشاره کنم اون گپی هست که بین کارشناسی و کارشناسی ارشدم اتفاق افتاد.
خب در مقطع کارشناسی معدلم طوری بود که میتونستم بدون کنکور وارد ارشد بشم و مطمئن بودم که بعد از اون هم دکتری چون خیلی جوون بودم.
اما چون ازدواج کرده بودم و دلتنگی ها بود از ادامه ی تحصیل دست کشیدم و ترجیح دادم که اونو انتخاب کنم. این فاصله ای که افتاد؛ چون عاشق تحصیلم فکر میکنم ۷۰ سالگی هم برم بشینم پشت این نیمکتها بازم لذت میبرم.
اون فاصله رو من خیلی از دست دادم. شاید اگرارشدم رو بلافاصله ادامه میدادم و پشتش دکتری ، خروجی خیلی بیشتری از این تجربه و دانش میتونست داشته باشه.
ادامه ی تحصیل من انجام شد اما یکم دیرتر. خیلی زمان برام مهمه و تو اون مقطع یه مقدار زمان رو از دست دادم.
او در توصیه به زنان و دختران جوان در مسیر ساختن یک شخصیت راستین و غنی که در مواجهه با چالشهای زندگی به این ابزار مسلح شوند ، از آگاهی هایی که به مرور در وجود یک انسان نهادینه میشود میگوید: مهارت کسب کردن یه تکنیکه.
وقتی شنا یاد میگیریم خیلی نیاز نداریم که وقت بگذاریم نهایت با ۲۲ جلسه ، دیگه میتونیم بالاخره خودمونو روی آب نگه داریم و یا رانندگی هم همینطور.
آنچه که به نظر من مهمه اتفاقاتی که به مرور در وجودت نهادینه میشه. اونا اصلهای مهم زندگین.
میریم دوره های برند شدن و بیزنس میگذرونیم زبانمون رو تقویت کنیم اما به نظر من یک سری اصولن که انسان بویژه یک خانم، اگر اونها رو چاشنی بکنه با مهارتهایی که با مقداری هزینه ی مالی و زمان قابل دسترسی و دستیابی هست، میتونه این اصول رو بدست بیاره و اونها رمز موفقیته ولی اگر اونها رو نداشته باشه احتمال اینکه استمرار در موفقیت داشته باشه بسیار کمه.
خیلی افراد خاص داریم که کارهای خاص کردن خیلی از خواننده ها دو تا تِرک دادن بیرون و درخشیده اما چرا نتونستن ادامه بدن .
ازنگاه من یکی فرهنگ کتابخوانی که اگر من قراره کارآفرین اجتماعی بشم ودر حقیقت مفید باشم برای اطرافم حتما باید عنصر هم حسی رو داشته باشم و این زمانی بوجود میاد که من آنقدر رمان خوندم و خودمو بردم جای اون قهرمانها که مثلا وقتی یه بچه ی کار میبینم که داره گلفروشی میکنه ناخودآگاه عین روح از وجودمو جدا میشه و میره جای اون و دنیا رو از نگاه اون میبینه و این همدلی و هم حسی، احساس مسئولیت بوجود میاره.
که ببینی در اطرافت چی میگذره و کجا بوجود تو نیازه و تو باید بیایی به کمک.خیلی معتقدم که ادبیات نقش بسیار گسترده و عمیقی داره که نباید ازش غافل شد.
و بعد به نظر من صبوری یه اصل مهم دیگه است. صبر و انتظار با هم متفاوتن. ما منتظرهستیم ناآگاهانه.
اما صبوری توش آگاهی وجود داره. وقتی میخوای یه مسیر موفق رو پیش بری میبایست صبر رو پیشه بگیری.
اقدامات رو انجام بدی و صبر کنی ببینی چه اتفاقاتیلایه به لایه داره میافته و بر اساس اون پیش ببری.
اصل مهم دیگه اراده است اگر انسان با اراده ای باشی، حتما مسیرت رو پیدا میکنی.
حتما اگر به در بسته ای بخوری، مسیر دیگه ای رو پیدا می کنی. شاید این شعار گونه باشه ولی من وقتی ۱۴ سالم بود یه خوابی دیدم. یکیاز کابوسهای من این بود که سقوط میکنم.
ولی یکباره این کابوسها که در سن نوجوانی اتفاق افتاد، دیدم توی آسمون پر درخته و من در حین پایین اومدن ایندفعه دارم چنگ میزنم.
یکی از شاخه ها منو نگه داشت. من بعدش که پریدم از خواب با اینکه خیلی جوون بودم فکر میکردم که این خواب میتونه معنایی داشته باشه و همیشه یک چیزی و یک شاخه ای هست که تو رو از سقوط نگهداره.
اینها که باشه در یه انسان ، بعدش من میرم دوره های فلان و فلان میگذرونم و قوی میکنم خودم رو به عنوان یک زن.
اونموقع میتونم بگم که تر کیب اینها با هم مارو به نتیجه میرسونه.
خانم مریم گیلاسیان از چگونگی شکل گیری ارکستر ملی و رهبری آن میگوید: پیشتر گفتم حاصل اون ۲۳، ۲۴ سال موسیقی درمانی در مرکز بهکوش شد یه گروه داخلی ۱۱،۱۰ نفره از بچه های خود مرکز که پانافونیک میزدن روی خط ملودی با سازهای ساده تر.
و این تفکر من رو به این سمت برد که ما باید داشته باشیم در دیگر شهرها ،افرادی مثل این پسرهای خودم که اونها هم استعداد موسیقی دارند یا بلدن بخونن و یا حتی گوشه هایی رو بنوازند و چرا من اینها رو کشوری اش نکنم واسه همین ، ۳ سالی رفتم سفر کردم شهرهای زیادی رو و از دو سه راه سعی کردم پیدا کنم.
با خیلی ها روبرو شدم یه سفر عارفانه بود در حقیقت برای من. کشف و شهود خیلی قشنگی بود.
ارکستر گروه ترکیبیه و فقط بچه هایی با مسائل ذهنی نیستن نابینا، اوتیسم، بچه های جسمی حرکتی و ذهنی و خیلی جالب بود عشقی که بچه ها نشون دادن بدون اینکه دوره ی آموزش رو گذرونده باشن، من روی بخشهای کانتاتی و حتی پارلاتی کتاب پازولی باهاشون کار کردم و بدون اینکه ببینن فقط از راه گوش کارشو خیلی باهاشون.
اونایی شون که میدیدن ، نت خوانی میکردن . و خب یک آموزش یکسره بود شبانه روزی، یعنی من از مرکزم ساعت ۲ الی ۲:۳۰ میاومدم بالا و تا ۱۲ شب به شکل مجازی با این بچه ها در ارتباط بودم.
میفرستادن ، پاسخ میدادم که اینجا درسته، اینجا غلطه و این گروه شکل گرفت در سال ۹۷.
رونمایی شد و ما در سالن سوره ی تهران ، اولین رونمایی رو انجام دادیم با حضور استاد چکناواریان و بعد از اون ما اجراهای زیادی رو داشتیم.
۲ سال پیش ایونت آوای صلح در ۴ ساعت و در سالن همایشهای صدا و سیما رو اجرا کردیم.
رهبرارکستر اروپا رو من دعوت کردم. افراد نازنینی چون خانم بنی اعتماد ،هنرمندها مهمان ما بودن مثل خانم آدینه که تندیسهای صلح به اونها هدیه شد و اجراهای زیادی رو در تهران انجام دادیم.
البته به دعوت گروه کندو که گروه مخصوص افراد داری نیازهای ویژه در امریکاست و گروه یوسی بند که ارکستر ویژه اروپا در هلنده، به اجرای خارج از ایران در هر دو گروه دعوت شدیم ولی متاسفانه از نظر مالی توان این حرکت رو نداشتیم.
چون این گروه که میخواد حرکتی بکنه حتی داخل ایران هزینه های زیادی داده. تلینگشون و اجراشون ولی خب هر بار که اجراشده خیلی مورد توجه قرار گرفته.
یکساعت و خورده ای بچه ها روی صحنه ان و بدون خستگی مینوازند و میخونن.
خوشبختانه اتفاقی که افتاد این بود که ما الان با بنیاد نیکوکاری و خیریه ی دکتر علیرضا نبی که یکی از دوستان و حامیان ما همیشه بودن جسته و گریخته، پیوند خوردیم و ایشون به عنوان اسپانسر کارمون کنارمون هستند.
ایشون همواره به ما لطف داشتن اما کاملا مشخص دارن برنامه ریزی میکنن تیمی داره شکل میگیره که بتونیم هم در ایران و هم در خارج از ایران تور داشته باشیم.
خانم مریم گیلاسیان در کلام آخر و سخنان پایانی عليرغم کمالگرایی که درخود سراغ دارد، از احساس رضایتمندی نسبی از خود میگوید که توانسته حداقل بعد خود، ردپایی به جا گذاشته که اگر کس دیگری بر جایش قدم میگذارد، بتواند به آنچه که ایشان میخواسته است؛ برسد.
در این راستا کتاب خود که شیوه ی آموزش به این افراد هست و روشی جدید که تا به حال استفاده نشده است را در حال چاپ دارد تا این شیوه ی اموزش را گسترده و گسترده تر نماید.
او همچنان ایده های زیادی در ذهن دارد و امیدوارست که تا زمانی که در این دنیا، زندگی میکند ، بتواند آنها را به انجام برساند .