logomain
Search
Close this search box.
Search
Close this search box.

عنوان اپیزود:

اپیزود 8 – فرانک زن آزادی‌خواه شاهنامه (تکمیلی)

شماره اپیزود:

گوینده:

مارال پژاوند

درباره اپیزود:

اپیزود ۸ – فرانک زن آزادی‌خواه شاهنامه (تکمیلی)

درود و مهر من مارال پژاوند هستم با پادکست زن در قاب تاریخ

و این قسمت تکمیلی از پادکست زنان شاهنامه است با نقش آفرینی فرانک. 

در شاهنامه با نقش آفرینی زنانی روبرو میشیم که آمیزه ای از مهر ، خردورزی و دلاوری ان. زنانی که با هویت زنانه ی خودشون در گستره ی حماسه نقش‌های عمده ای نظیر شهربانی،نگاهبانی، هدایتگری ، فرهنگ آموزی ، پهلوان زایی، پهلوان پروری و همینطور حفظ و بقاء زنجیره ی پهلوانی ایفا کرده اند.

فرانک از زنان شجاع ، خردمند و بیدار دل شاهنامه است که به همراه همسرش آبتین،  مقارن با حکومت ضحاک روزگار میگذروند. او با صفات فرخنده، پرهنر، خردمند و پاک مغز در شاهنامه ستوده شده . فرانک بانویی چنان هوشیار و موقعیت سنج که برای حفظ جان فرزندش فریدون ، زودتر از ضحاک پادشاه زمانه که در صدد نابودی پسرش فریدون بود، عمل میکنه و جان او رو از خطر مرگ می رهانه. همین خرد و تدبیر او، به همراه گذشتی که به واسطه ی تاب آوری در غم دوری از فرزند بر خودش روا میداره ؛ موجبات نابودی سلطنت هزار ساله ی ضحاک رو فراهم میکنه.

فرانک‌ مطابق شاهنامه ی فردوسی نخستین بانو در تاریخ اساطیری ایران که در جایگاه مادری خردمند به فرمانروایی پادشاهی فرّخ یاری رسونده. او مادری آگاه و بیداردل  که بر اساس الهامات  و شهوات قلبی عمل میکنه. او از آینده ی فرخ فرزندش فریدون آگاهی داره.

داستان از اون جایی آغاز میشه که ضحاک پادشاه زمانه، شبی خوابی ناگوار میبینه . در اون خواب سه تن به سمت او میان. یکی از اونها که رخت ولباس شاهی بر تن کرده  و راه رفتن شاهانه داشته و از دو همراهش کم سالتر بوده به سمت او میاد و با گرزی گاوسار بر سر او  میکوبه . سر تا پای  ضحاک رو دوال چرم میکشه و دستش رو با زه میبنده  واونوقت پالهنگی بر گردنش میندازه و دست بسته تا کوه دماوند میبره.

چو از روزگارش چهل سال ماند    

نگر تا به سر برش ، یزدان چه راند

در ایوان شاهی ، شبی دیرباز

  به خواب اندرون بود با ارنواز

چنان دید کز کاخ شاهنشهان 

سه چنگی پدید آمدی ناگهان

دو مهتر، یکی کهتر اندر میان

به بالای سرو و به فرّ کیان

کمر بستن و رفتن شاهوار

به چنگ اندرون گرزه ی گاوسار

دمان پیش ضحاک رفتی به چنگ 

نهادی گردن برش ، پالهنگ

همی تاختی تا دماوند کوه 

کشان و دوان از پس اندر گروه 

بله ضحاک هراسان از خواب میپره و دستور میده موبدان و خوابگزاران رو از سراسر کشور خبر کنند . تا سه روز هیچکدوم جرأت بیان تعبیر این خواب رو نداشتند‌.  تا این که روز چهارم یکی از میان اون افراد باهوش ، بعد از کلی پیمان گرفتن و زنهار خواستن، جرأت میکنه و به او میگه: فرزندی در این سرزمین زاده میشه که تخت شاهی رو ازتو باز پس میگیره و تو رو به  بند میکشه. چون او هنوز به دنیا نیومده، پس زمانی که باید به جستجو بپردازی و آه و ناله کنی؛ فرا نرسیده. ضحاک هراسان سوال میکنه : که چرا من رو میکشه ؟ ! او چه کینه ای از من داره مگر من با او چه کرده ام؟  خوابگزار در جواب میگه: چون تو پدر و دایه ی او رو میکشی. او به خونخواهی از اونها برخواهد اومد‌.

کسی را بود زین سپس تخت تو

به خاک اندر آرد سر و بخت تو

کجا نام او آفریدن بود 

زمین را سپهری همایون بود

هنوز آن سپهبد به مادر نزاد 

نیامد گه پرسش و سرد باد

چو او زاید از مادر پرهنر

به سان درختی شود بارور

به مردی رسد، برکشد سر به ماه

کمر جوید و تاج و تخت و کلاه 

بله در ادامه خوابگزار به ضحاک میگه: او از مادری اصیل و بافرهنگ متولد شده و به خوبی رشد میکنه. وقتی به جوانی برسه به کین خواهی از پدر و دایه اش در پی تصاحب پادشاهی تو می‌آد و کمر به قتل تو میبنده ضحاک بعد از شنیدن این سخنان از هوش میره و از تخت پادشاهی اش به پایین می افته، وقتی به هوش میاد آرام و قرار از کف داده و دستور میده سپاهیانش هر مکانی رو ، آشکارا و پنهان به دنبال فریدون بگردند.  همچون فرعون در پی موسی.

اما به لطف و خواست خداوند ، فریدون از مادر زاده میشه و این آغاز  نقش آفرینی فرانک در شاهنامه است.

خجسته فریدون زمادر بزاد

جهان را یکی دیگر آمد، نهاد

ببالید برسان سرو سهی

همی تاخت زو فرّ شاهنشاهی 

جهانجوی ، با فرّ جمشید بود 

به کردار، تابنده خورشید بود

همزمان با تولد فریدون ، فردوسی حکیم  به تولد گاوی خاص و متمایز به نام برمایه اشاره میکنه . گاوی که به تعبیر فردوسی دایه ی فریدون میشه. گاوی که شبیه به گاوهای معمولی نیست و فریدون با شیر این گاو پرورده میشه. خوب گفتیم ضحاک در پی دانستن اینکه این کودک کجاست و کی به  دنیا میاد؟ ؛ مطلع میشه که کشنده ی او به دنیا اومده. پس در جستجوهاش به پدر فریدون میرسه . آبتین با روزبانان ضحاک درگیر میشه و به دام سربازان می افته و او رو کت بسته به نزد ضحاک میبرن . مغز آبتین خوراک ماران ضحاک میشه.

پس فرانک خردمند داستان ما ، که میدونه جان فرزندش در خطر با دلی داغدیده و چشمانی گریان کودک رو برداشته و با الهامی که بر دلش افتاده به دشتی میگریزه. دشتی که برمایه این گاو عجیب و خاص طاووس رنگ، آزاد و رها اونجا در حال چریدنه. پس فریدون رو به نگهبان اون دشت و صاحب برمایه می‌سپره. 

به پیش نگهبان این مرغزار

خروشید و بارید خون بر کنار

بدو گفت: کاین کودک شیرخوار

زمن روزگاری به زینهار دار

پدروارش از مادر اندر پذیر

ازاین گاو نغزش بپرور به شیر 

اگر پاره خواهی روانم تو راست

گروگان کنم جان بدان کت هواست

فرانک بدو داد فرزند را 

بدادش بدو گفتنی پند را

پس به این ترتيب فریدون تا سه سالگی بدور از چشم ضحاک به یاری دشتبان و گاوش برمایه ، پرورش پیدا میکنه.

اما ضحاک که همچنان در جستجوی این کودکه وکم طاقت تر از قبل هم شده، آوازه ی این گاو به گوشش میرسه . از محل برمایه و فریدون آگاه میشه.اما به خواست خداوند با هراسی که بر دلش میافته ، خیلی زودتر از روزبانان ضحا‌ک به دشت میرسه و به صاحب برمایه میگه: بر دل من افتاده که هر چه زودتر فرزندم رو از اینجا ببرم . پس فرانک این مادر شجاع و آگاه کودکش رو بر می داره و به دامنه های البرز میگریزه .

همونجایی که فردوسی در اشعارش اشاره میکنه، فرانک از جادوستان ، یعنی ایران اون زمان که کشوری پر از سحر و جادوگری بوده به اونجا میگریزه . جایی میان مرز هندوستان .

ببرم پی از خاک جادوستان

شوم تا سر مرز هندوستان

شوم ناپدید از میان گروه 

برم خوب رخ را به البرز کوه

بیاورد فرزند را چون نوند

چو هرم ژیان ، سوی کوه بلند 

یکی مرد دینی، برآن کوه بود

که از کار گیتی بی اندوه بود

فرانک بدو گفت ای پاک دین 

منم سوگواری از ایران زمین 

بدان ! کین گرانمایه فرزند من 

همی بود خواهد سر انجمن

ببرد سر تاج ضحاک را

سپارد کمربند او خاک را

تو را بود باید ، نگهبان اوی

پدروار، لرزنده بر جان  اوی

به این ترتیب فرانک ، فرزند رو به این مرد زاهد بسپره و از او میخواد که فریدون رو از خطرها دور نگهداره ، به او رسوم  انسانیت و نیک ورزی بیاموزه. این تصمیم فرانک، نمایش استقلال و مصمم بودن  مادری که قادر برای خودش و زندگی فرزندش تصمیمات درست و جدی بگیره. پس فرانک برای مراقبت از فرزند هجرت میکنه به جایی در مرز هندوستان.

 از روزبانان ضحاک براتون بگم که در جستجوی فریدون به این مرغزار می‌رسند. چون فریدون رو پیدا نمیکنن و از اونجایی که او با شیر این گاو پرورش یافته بود ؛ برمایه و تمام چهارپایان اون دشت رو کشته و همه جا رو به آتش میکشند.

خب شد به ضحاک بد روزگار 

از آن گاو بر مایه و مرغزار 

بیامد از آن کینه چون پیل مست

مرا آن گاو برمایه را کرد پست

همه هر چه دیدند ازو چهارپای

بیفکند وزیشان بپرداخت جای

سبک سوی خان فریدون شتافت

فراوان پژوهید و کس را نیافت

به ایوان او آتش اندر فکند 

زپای اندر آورد کاخ بلند

فریدون ۱۳ سال در اون کوه میمونه. در ۱۶ سالگی به نزد مادر بازمیگرده و از پدر و گذشته ی خودش پرس و جو میکنه. اینکه در ابن ۱۳ سال بر فرانک چی  گذشته؛ اشاره ای نشده اما آنچه که از اشعار این بخش برمیاد، ضحاکی که سراسر ایران رو در جستجوی فریدون زیرو رو کرده بود و فرانک‌ هوشمند هم همواره یک گام از او جلوتر بوده، نشان از زندگی مخفی این بانوی فداکار و شجاع در کنار فعالیت های اجتماعی و پیوندهای مردمی اش داشته.

فریدون جوان با خامی و شوری که در سر داره در پی شنیدن داستان کشته شدن پدر و دایه اش بر مایه خشمگین و منقلب تصمیم میگیره دست به قبضه ی شمشیر برده و ضحاک رو از میان ببره اما فرانک این مادر صبور و با تجربه به او می‌فهماند که باید، بردبار باشه تا زمینه ی قیام علیه ضحاک فراهم بشه. تا بتونه انتقامش رو به گونه ی درست‌تری بگیره.

و زمینه ی این قیام رو فردی به نام کاوه ی آهنگر فراهم میکنه. آهنگری ساده اما آزاده که مغز چند تن از پسرانش خوراک ماران ضحاک شده و حالا برای نجات جان یکی یا دو فرزند پسر باقیمونده اش به حضور ضحاک میرسه اونهم درست در روزی که ضحاک،  بزرگان کشور رو گرد هم آورده تا برگه ی استشهادی که نشون دهنده ی دادگر بودن و نیکوکار بودن ضحاک هست رو به امضاء برسونن. 

چون ضحاک از بی نتیجه موندن جستجوی فریدون عاجز شده، تصمیم میگیره لشکری از دیوان و پریان و انسانها بر ای قیام فریدون آماده کنه. بنابراین برای هم داستان کردن حاکمان و سرداران محلی کشور این مجلس رو ترتیب داده .

چنان بد که ضحاک را روز وشب 

به نام فریدون گشادی دو لب

برآن برز بالا زبیم نشیب 

شده زآفرینش دلش پر نهیب

زهر کشوری مهتری را بخواست 

که در پادشاهی کند پشت راست

ازآن پس چنین گفت با موبدان

که ای پرهنر با گهر بخردان

مرا در نهانی یکی دشمن است

که بر بخردان این سخن روشن است

به سال اندکی و به دانش بزرگ 

گوی بد نژادی، دلیر و سترگ

همی زین فزون بایدم لشکری 

هم از مردم و هم زدیو و پری 

یکی محضراکنون بباید نوشت

که از تخم نیکی سپهبد نکشت

همه از هراس ضحاک در حال امضای این استشهاد نامه اند که ، مردی ستمدیده به نام کاوه با فریاد دادخواهی به حضور ضحاک پذیرفته می شه . البته که این نمایشی ازضحاک برای اجرای شهریاری دادگره. پس دستور خلاصی پسر کاوه رو میده اما در قبال این کار از او میخواد تا برگه ی استشهاد رو، او هم امضاء کنه. کاوه از اینکار امتناع میورزه. برگه رو جلوی چشم همگان پاره کرده و خطاب به بزرگان جمع میگه : شما پایمردان دیو هستید. ضحاک که صلابت و شجاعت کاوه او رو بر جاش میخکوب کرده، کلامی نمیگه . پس کاوه به همراه پسرش از کاخ خارج میشه.

کاوه به محض خروج از کاخ، چرمی که آهنگران به عنوان پیشبند بر کمر می‌بندند رو از کمر باز میکنه و بر سر نیزه میگذاره. این پرچم رو به نماد اعتراض بالا میبره . اینگونه قیام مردمی خودش رو آغاز میکنه. کاوه در کوچه و بازار میگرده و مردم رو پشت سر خودش جمع میکنه . از اونجایی که کاوه  از جایگاه فریدون اطلاع داره با لشکری از مردمان ستمدیده ی ایران به نزد فریدون میره. 

چو کاوه برون شد ز درگاه شاه

برو انجمن گشت بازارکار

همی برخروشید و فریاد خواند

جهان را سراسر سوی داد خواند

از آن چرم کاهنگران پشت پای 

بپوشند هنگام زخم درای

همان، کاوه آن بر سر نیزه  کرد

همانگه، زبازار برخاست، گرد

خروشان همی رفت نیزه به دست

که ای نامداران یزدان پرست

کسی کو هوای فریدون کند 

دل از بند ضحاک بیرون کند

فریدون این بیرق روگرامی میداره. چرم رو به دیبای رومی و نگاره های زر و گوهر،آراسته میکنه و بر سر نیزه میبره. نام این بیرق رو درفش کاویان می گذارند. همون پرچم اسطوره ای وتاریخی ایران، تا پایان شاهنشاهی ساسانیان . درفشی که با قیام کاوه ی آهنگر بر علیه ضحاک و آغاز پادشاهی فریدون پدید می آد. این درفش، به نماد آزادیخواهی در تاریخ ایران موندگار میشه.

به این ترتیب فریدون در آغاز مبارزه قرار گرفته . به نزد مادرش فرانک میره و از او میخواد تا برای او که راهی کارزاره در نیایش هاش از خداوند نیکی و خیر بخواد. در این روایت به دل آگاهی های فرانک و درک و دریافت شهودی که به عنوان یک مادر باتدبیر و محتاط داره اشاره کردم ؛ اینکه در بزنگاه هایی که خطر مرگ جان فرزندش رو تهدید میکنه، یکی اون زمان که فرزندش رو به مرغزار میبره و دیگری زمانی که از مرغزار به البرز کوه ، هوشمندانه و با سرعت عمل رفتار میکنه. یکی دیگه از ویژگی‌های فرانک ، آینده نگری و هدایتگری فرزندشه که با راهنمایی ها و هشدارهای به جا و به موقعی که به فریدون میده ، درس‌هایی از خرد و شکیبایی رو به شخص اول مملکت آینده، می آموزه. 

و حالا درست اون زمانی که فرانک در تمام این سال‌ها در انتظارش بود، او که میبینه شرایط برای قیام و پیروزبختی فریدون فراهمه؛ از اونجا که هدفی جز رسوندن فرزندش به بالاترین جایگاه نداشته، با چشمانی گریان ، او رو به یزدان میسپره و رهسپار جنگ برعلیه ضحاک میکنه.

فریدون چو گیتی بر آن گونه دید

جهان پیش ضحاک وارونه دید

سوی مادر آمد کمر در میان 

به سر برنهاده کلاه کیان

که من رفتنی ام سوی کارزار

ترا جز نیایش مباد ایچ کار

فرو ریخت آب از مژه مادرش

همی خواند با خون دل داورش 

به یزدان همی گفت : زنهار من

سپردم تو را ای جهاندار من

بگردان زجانش بد جاودان

بپرداز گیتی زنابخردان

پس فریدون به همراهی دو برادر بزرگتر و به پیشداری کاوه ، که شاید قهرمان اصلی داستان ما نيست اما اهمیت و ارزش حضورش به عنوان جرقه ی شروع قیام برعلیه ضحاک، با درفشی که یاد ونشانی از پیشینه ی آزادیخواهی یک ملته ،  به کاخ ضحاک حمله میبره و طلسم  او رو پایین میکشه. همه ی اونچه از این قیام لازمه بدونید به شیوایی در شاهنامه بیان شده اما آنچه که فرانک بعد از پیروزی فریدون بر ضحاک انجام میده ، درخور توجه.

نیایش کنان سر وتن را بشست

به پیش جهاندار آمد نخست

نهاند آن سرش پست بر خاک بر

همی خواند نفرین بر ضحاک بر

همی آفرین خواند بر کردگار 

بر آن شادمان گردش روزگار 

یکی هفته زین گونه بخشید چیز 

چنان شد که درویشان نشناخت‌ نیز

دگر هفته مر بزم را کرد ساز

مهانی که بودند گردن فراز 

در این ابیات حکیم فردوسی ماهرانه  و به زیبایی نشون میده که فرانک چگونه زمینه‌ی پذیرش پادشاهی فریدون رو آماده میکنه. این زن پارسا به شکرانه ی پیروزی فرزندش بر شاه بیدادگر ، کردگار رو نیایش میکنه. مال فراوان به تهیدستان میبخشه به شکلی که درویش و نیازمندی در شهر پیدا نمیشه. سپس میهمانی بزرگی برای بزرگان و مهتران برگزار میکنه و با گشاده دستی هدایای فراوانی به اونها میده و بعد به سامان سپاه فریدون میپردازه . به تعبیر فردوسی بعد از این بخششها و تجهیز نیرو و جا باز کردن در دل نیازمندان و سایر مردمانه که فریدون پذیرش همگانی در میان مردم پیدا میکنه . در واقع آخرین و کلیدی ترین کاری که فرانک انجام میده انتقال ثروت به فرزندش و تایید حکومت اونه.

به این ترتیب ،نقش فرانک به عنوان نخستین زن کنشگر اجتماعی چه در نگهداری از جان فریدون،  چه در راهنمایی او در مبارزه ای سازمان یافته و چه در رسوندن او به قدرت سیاسی اوّل مملکت، بسیار بزرگ، بارزش و درخور تامله. 

سپاس که من رو تا پایان همراهی کردید. بدرود.

منابع:

شاهنامه کوتاه و تندرست. معیری رهنی. حمیدرضا

معرفی زنان شاهنامه (فرانک) / سمیه ارشادی

منبع

BLACK

زمان باقی مانده تا شروع تخفیف بلک فرایدی روی پکیج‌های اشتراکی

روز
ساعت
دقیقه
ثانیه
black2