logomain
Search
Close this search box.
Search
Close this search box.
اپیزود 14 - کتایون، شهدخت پردل روم

عنوان اپیزود:

اپیزود 14 – کتایون، شهدخت پردل روم

شماره اپیزود:

گوینده:

مارال پژاوند

درباره اپیزود:

اپیزود 14 – کتایون، شهدخت پردل روم یکی دیگه پادکست های جذاب زن در قاب تاریخ

از درود و مهر

من مارال پژاوند هستم با پادکست زن در قاب تاریخ

و این قسمت تکمیلی از پادکست زنان شاهنامه است با نقش آفرینی کتایون 

در شاهنامه با نقش آفرینی زنانی روبرو میشیم که آمیزه ای از مهر، خردورزی و دلاوری ان. زنانی که با هویت زنانه ی خودشون در گستره ی حماسه نقش‌های عمده ای نظیر شهربانی،نگاهبانی، هدایتگری، فرهنگ آموزی، پهلوان زایی، پهلوان پروری و همینطور حفظ و بقاء زنجیره ی پهلوانی ایفا کرده اند.

اپیزود 14 - کتایون، شهدخت پردل روم

اسپانسر این مجموعه هیچ کسی غیر از خود شما نیست. از شما نازنینان میخوام در صورتیکه این روایت به گوش جانتون نشست صدای من باشید و زن در قاب تاریخ رو به دوستان و عزیزانتون معرفی کنید.

داستان امروز ما درباره ی یکی از بانوان نامدار شاهنامه است که به جسارت و پردلی در خواسته و عشق مشهوره. در اپیزود قبل به شرح مختصری از زندگی سه بانو کتایون، تهمینه و گلنار پرداختم .در این روایت قصد دارم با اشعار زیبای فردوسی به توصیف کتایون که به تعبیری آخرین عاشق بزرگ دوران پهلوانی شاهنامه است؛ بپردازم.

داستان از اونجایی آغاز میشه که کتایون دختر زیباروی مهترروم  کسی که مادر اسفندیار رویین تن میشه، شبی در رویا، همسر آینده ی خودش رو میبینه . جوانی برازنده و زیبارو از سرزمینی بیگانه. کتایون این انتخاب رو در مجلسی که جمیع مهتران و کهتران از روم و اطراف بر طبق آیین سرزمینش حضور دارن و بخت خودشون رو برای همسری این شاهدخت می آزمایند ، اعلام میداره. نقش آفرینی کتایون در شاهنامه از همین مجلسخواستگاری که قیصر برای دختر به سن ازدواج رسیده اش ترتیب داده ؛ آغاز میشه. وصف کتایون و رویای صادقه اش رو از زبان حکیم سخن فردوسی بشنویم. 

یکی بود مهتر کتایون به نام

خردمند و روشندل و شادکام

کتایون چنان دید یک شب به خواب

که روشن شدی کشور از آفتاب

سر انجمن بود بیگانه ای

غریبی دل آزار و فرزانه ای 

به بالای سرو و به دیدار ماه

نشستنش چون بر سر گاه شاه

یکی دسته دادی کتایون بدوی 

وزو بستدی دسته ی رنگ و بوی

در مجلس اول که از اشراف و مهترزادگان روم تشکیل شده بود ؛ کتایون چون جوانی که در رویا دیده بود رو نمی‌یابه، مجلس رو ترک میکنه و به سرای خودش بازمیگرده. روزی دیگر پدر مجلسی دیگر تدارک میبینه واعلاممیکنه که از کهتران هم میتونن در این مجلس شرکت کنند و در این روزه که رویای کتایون تعبیر میشه.

کتایون این دختر پریچهر با ۶۰ پرستنده در کنار ، با دسته گلی وارد جمع میشه . او در جمع عظیم خواستگاران،  به نخستین نگاه، جوانی که در رویا دیده بود رو شناخته و به سمت او میره. تاج مایه وری که برسر داشته رو به نشانه ی انتخاب بر سر جوان که خودش رو فرخ زاد معرفی میکنه، میگذاره. اینجا کتایون رو در نقش دختری جسورمیبینیم که بدون هیچ شکی ، با آگاهی از عواقب انتخاب مردی ناشناس و غیر رومی که واکنش های تند پدرش قیصر رو به همراه خواهد داشت ؛ او رو به  همسری برمی‌گزینه .

چن از دور گشتاسب را دید گفت

که آن خواب سربرکشید از نهفت 

بدان مایه ور نامدار افسرش

همانگه بیاراست خرم سرش

این جوان رشید و برازنده کسی نیست جز گشتاسب فرزند پادشاه ایران، با نام ساختگی فرخزاد، بی خبر از سرنوشتی که خداوند برای او با پناهنده شدن به روم، به سبب ناخرسندی از پدرش شاه لهراسب که او رو بر تخت جانشینی ننشونده و حالا فقط برای تماشا به کاخ قیصر رفته و در جمعی از مهتران روم حضور پیدا کرده؛ رقم میخوره. البته گشتاسب یا همون فرخزاد ،جوان ناشناس رویاهای کتایون، تلاش میکنه تا این دختر نازپروردهرو از ازدواج با خودش، منصرف کنه . و در واقع از سختی‌هایی که در انتظارش هست، مطلع کنه، اما کتایون در پاسخ  او قاطعانه  میگه من با تو و اونچه که سرنوشت از طریق رویا بر من الهام کرده،  خرسندم. 

چو گشتاسب آن دید خیره بماند

جهان آفرین را فراوان بخواند

چنین گفت با دختر سرفراز

که ای پروریده به نام و به ناز

زچندین سر و افسر نامدار

چرا کرد رایت مرا خواستار 

غریبی همی برگزینی که گنج

نیابی و با او بمانی به رنج

ازین سرافرازان همالی بجوی

که باشد به نزد پدرت آبروی

کتایون بدو گفت ای بدگمان 

مشو تیز با گردش آسمان

چو من با تو خرسند باشم به بخت

تو افسر چرا جویی و تاج و تخت

خب قیصر که از ازدواج دختربزرگ محبوب خودش با مردی بی نام ونشان راضی نیست و اون رو مایه ی شرمساری حکومت و خاندانش میدونه، کتایون رو از خودش می رانه ، بدون جهیز و محروم از میراث خانوادگی به همراه گشتاسب همسر منتخبش از کاخ بیرون میاندازه .کتایون جسور و پردل داستان ما همه ی شکوه و نعمت و امتیازهای شاهدختی رو رها میکنه و با پذیرش مسئولیت انتخابی که کرده، زندگی ای ساده که اونهم با فروش یکی از گوهرهای شخصی خودش تدارک میبینه؛ در کنار فرخزاد در خانه ی کدخدای دهی که گشتاسب در منزل او زندگی میکرد ؛ آغاز میکنه. گشتاسب مردی که نشانه های بزرگی و فرزانگی رو داره اما چون رازی ، نام و نشان شاهوارش رو از کتایون پوشیده میداره. اماااا، کتایون زیرک، ازخوبرویی، رفتار و خوی نیکوی فرخزاد دریافته که او از نژاد شاهانه.

برفتند از ایوان قیصر به درد 

کتایون و گشتاسب با باد سرد

چنین گفت با شوی و زن کدخدای 

که خرسند  باشید و فرخنده رای 

سرایی بپرداخت مهتر به ده 

خورشها و گستردنی ، هر چه به

کتایون بی اندازه پیرایه داشت 

ز یاقوت و هر گونه ای مایه داشت

یکی گوهری از میان برگزید

که چشم خردمند چون او ندید

ببردند نزدیک گوهرشناس

پذیرفت ز اندازه بیرون سپاس

بها داد یاقوت را شش هزار

زدینار و گنج از در شهریار

خریدند چیزی که بایسته بود 

بدان روز بد نیز شایسته بود

روزگار برای این دو دلداده به خوشی و گاه در اندوه میگذره…

قیصر دو دختر دیگه غیر از کتایون داره که برای هر کدام از خواستگاران شرط قبول ازدواج رو انجام کاریبسیار بزرگ ، برای یکی کشتن گرک و دیگری اژدهایی که مردم از آنها در رنج هستند ؛ قرارمیده . هر دو دامادهم از هیشوی مرد رومی قایقرانی که از ابتدای آمدن گشتاسب به روم ،با او دوستی داشت یاری خواستند. هیشوی هم که از قدرت رزم و شکار فرخ ، خبر داشت از او درخواست کرد که به نبرد با اونها بره .پس به قدرت بازو و شجاعت فرخزاد در نبرد با گرگ و اژدها ، ازدواج دو دختر دیگر قیصر هم سر میگیره و قیصر از شادی دو داماد شجاع و دلاورش که یکی گرگ کشته و دیگری اژدها، جشنی ترتیب میده و همگان رو به این جشن دعوت میکنه 

پس کتایون به واسطه ی هوش و خردمندی و موقعیت شناسی ایی که داره ، فرخزاد رو تشویق میکنه تا برای تماشای رزم های دو داماد دیگر قیصر و به واقع شرکت در این زورآزمایی مردانه حضور پیدا کنه تا غرور لگدمال شده ی همسرش رو نزد پدر با رزم آوری بی حریفش برگردونه و و او رو به زندگی امیدوار کنه. و این پیشنهاد آموزگارانه ی کتایون به تعبیر حکیم فردوسی ، نشون میده که او به درونیات همسرش و اندوهی که به واسطه ی غربت و بی مهری پدرش قیصر، در دل داره ؛ واقفه. گشتاسب علیرغم میلش ، به نطر کتایون احترام گذاشته و به جشن میره 

چنین تا برآمد برین روزگار

بیامد کتایون آموزگار

به گشتاسب گفت: ای نشسته دژم 

چه داری از اندیشه دل را به غم؟

به روم از بزرگان دو مهتر بدند

که با تاج و با گنج و افسر بدند

یکی آنکه نر اژدها را بکشت

دگر آنکه بر گرگ بدرید پوست

نظاره شو آنجا که قیصر بود

نگر، بر دلت رنج کمتر بود

بدو گفت گشتاسب کای خوب مهر

ز قیصر مرا کی بود داد و مهر

ولیکن ترا گر چنین است رای

نپیچم ز رای تو ای رهنمای!

گشتاسب که به کاخ وارد شد و دید که همگان مشغول بازی  چوگان هستند، اسب و چوگان گرفت و وارد میدان شد . هیچ کس از رومیان حریف او نبود. قیصر که شاهد این مبارزه است دستور میده تا این مرد رو به پیشگاه او ببرند. پس ضمن تحسین توانایی های رزمی از نام و نژاد او میپرسه.

گشتاسب در پاسخ میگه:

چنین گفت : کان خوار بیگانه مرد

که از شهر قیصر ، ورا دور کرد

چو داماد گشتم زشهرم براند

کس ازدفترش نام من برنخواند

زقیصر ستم بر کتایون رسید

که مردی غریب از میان برگزید

به بیشه درون، آن زیانکار گرگ

به کوه بزرگ ، اژدهای سترگ

سرانشان به زخم من آمد به پای

برآن کار هیشوی بد رهنمای

قیصر با شنیدن واقعیت و شرح شجاعت گشتاسب ، از داماد غریب و دل آزرده اش ، عذرخواهی میکنه و او رو گرامی میداره. با جواهرات فراوان به سراغ دختر رفته و اورو به مهر پذیرا میشه. پس حقوق و امکانات گرفتهشده از کتایون رو به او بازمیگردونه. از نام و نشان فرخ زاد میپرسه.  اما کتایون با وجود اینکه از شواهد و قرائن مطمئن شده که همسرش مردی از خاندانی بزرگ و شاهواره ، به پدر میگه که فرخ زاد همچون رازی نام و نشانش رو از او که همسرش هست هم پوشیده داشته ‌.

خب دیدیدم کتایون با دوراندیشی که داشت با قرار دادن گشتاسب در موقعیت درست، روند زندگی خود و همسرش رو دگرگون میکنه.  قیصر به همگان اعلام میداره از پیر و جوان ، باید از فرخزاد فرمانبردای کنند. گشتاسب هم با نام فرخ زاد برای روم دلاوری‌ها میکنه. با خزرها میجنگه و اونها رو شکست میده تا اینکه قیصر به پشت گرمی این داماد دلیر فرستاده ای به ایران می‌فرسته  و از لهراسب باج می‌طلبه.  لهراسب با تحقیق از فرستاده ی قیصر، درمییابه که این قهرمان نوین روم ، فرزند گریز پای خودش گشتاسبه. پس فرزند دیگرش زریرکه پهلوانی خردمند و دلاوره رو  با تاج  شاهی و گنج فراوان به روم می فرسته تا برادر را به هم پیمانی بخواند.

زریر  خجسته به گشتاسب گفت

که بادی همه ساله با بخت جفت

پدر پیر سر شد تو برنادلی

زدیدار پیران چرا بگسلی

به پیری ورا بخت خندان شدست 

پرستنده ی پاک یزدان شدست

فرستاد نزدیک تو تاج و گنج

سزد گر نداری کنون دل به رنج

چنین گفت ایران سراسر تراست

سر تخت با تاج کشور تراست 

قیصرخرسند از اینکه دامادش گشتاسب، پسر شاه ایرانه، در گنجها باز کرده و هرچه از جواهرات و گوهر شاهوار هست؛ نثار کتایون و گشتاسب میکنه. اینگونه زندگی کتایون و گشتاسب با ورود به ایران و بر تخت نشستن گشتاسب وارد مرحله ی جدیدی میشه . از اینجا به بعد داستان در شاهنامه هیچ اشاره ای به نقش و حضور کتایون نمیشه و حتی تعامل و گفتگویی میان این زن و شوهر نمی‌بینیم. تنها گفته میشه که کتایون صاحب دو فرزند پسر به نامهای اسفندیار و پشوتن میشه . به تعبیری بیان میشه گویی سردی ای در روابط عاطفی کتایون و گشتاسب ایجاد شده بود که دیگه نه از دختر جسور و مدبر و امیدوار رومی با شور و شوقیک تازه عروس خبری بود و نه از دل به دل دادن‌های گشتاسب به کلام و نظر ملکه ی ایران. 

و اما کتایون در نقش مادری اسفندیار رویین تن ویژگی آینده نگری و دور اندیشی خودش رو حفظ کرده . اونجایی که اسفندیار فرزندش که فزون خواهی رو از پدر به ارث برده از پدر ناامید و ناخرسند که تخت شاهی رو در زمان حیاتش به او واگذار نمیکنه ؛ به صبوری دعوت میکنه.  چون گشتاسب هر بار به بهانه های متفاوتاسفندیار رو به میدان رزم و مأموریت های خطرناک می‌فرسته و وعده میده که اینبار پس از بازگشت، تخت پادشاهی رو به او واگذار میکنه اما خلف وعده میکنه. 

کتایون دومرتبه تلاش میکنه تا صبورانه فرزندش رو از راهی که در پیش گرفته ، باز داره و به اطاعت از پدر دعوت کنه. یکی اونجایی که اسفندیار از پدر قول گرفته بود که بعد از کین خواهی پدر از ارجاسپ بر تخت بنشینه امااز انجامش ممانعت میکنه و دیگر بار زمانی که شرط تاج بخشی به پسر رو به بند کشیدن رستم و خاندانش قرار میده. کتایون میدونه که گشتاسب از پادشاهی کناره نخواهد گرفت . پس اسفندیار رو به صبوری دعوت میکنه تا دست از فزونخواهی و بی قراری برداره و منتظر تقدیر و انتقال پادشاهی بعد از مرگ پدر، بمونه. در واقع تلاش میکنه ارتباط پدر و پسر رو حفظ  کنه تا از وقایع ناخوشایند آینده جلوگیری کنه. 

بخشی از گفتگوی میان کتایون و اسفندیار رو بشنویم.

چنین گفت با فرخ اسفندیار 

که ای از کیان جهان یادگار

زبهمن شنیدم که از گلستان

همی رفت خواهی ز زابلستان

ببندی همی رستم زال را

خداوند شمشیر و کوپال را

نفرین بر این تخت و این تاج باد

برین کشتن و شور و تاراج باد 

مده از پی تاج  سر را به باد

مرا خاکسار دو گیتی مکن

از این مهربان مام بشنو سخن 

چنین پاسخ آوردش اسفندیار 

که ای مهربان، این سخن یاد دار

همانست رستم که دانی همی

هنرهاش چون زند خوانی همی

نکوکارتر زو بایران کسی

نیابی و گر چند پویی بسی

چو او را ببستن نباشد روا

چنین بد نه خوب آید از پادشا

ولیکن نباید شکستن دلم 

که چون بشکنی دل زجا بگسلم

چگونه کشم سر زفرمان شاه

چگونه گذارم چنین دستگاه

مرا گر بزاول سرآید زمان

بدان سو کشد اخترم بی گمان

بله همینطور که در این ابیات مشخصه، کتایون به عنوان یک مادر دلسوز و آگاه برای بازداشتن فرزند از ناپختگی و بلند پروازی تمام تلاش خودش رو میکنه اما اسفندیار به سوی سرنوشت خودش میتازه. داستان رزم اسفندیار و رستم، با عنوان رزم میان دو پهلوان نامدار از شخصیتهای اسطوره ای شاهنامه، یکی از زیباترین و در عین حال غم انگیز ترین صحنه های شاهنامه است که شما عزیزان رو دعوت میکنم حتما این روایت رو درشاهنامه بخونید. دراین رزم رستم که به کمک و راهنمایی سیمرغ دریافته تنها قسمت آسیب پذیر بدن اسفندیار رویین تن چشمانش هست ، با تیر گز چشمان اسفندیار رو نشونه میگیره و اینگونه او رو از پای در میاره. به تعبیری بیان میشه اینجاست که اسفندیار با کور شدن چشمانش ، چشم دل باز میکنه و به حقایق این نبرد و نصایح مادر پی میبره.

آخرین صحنه هایی که ما با نقش آفرینی کتایون در شاهنامه روبرو میشیم، رسیدن خبر کشته شدن فرزندش اسفندیار . گریستن ، جامه چاک کردن ، دردمندی و رنجوری و در نهایت به داد خداوند تسلیم شدن.

و اینگونه نقش آفرینی این دخت رومی که با جسارت و اعتماد به رویا و سرنوشتی که بر او الهام شده بود، در شاهنامه ظاهر شد و نمادی از دوراندیشی و قدرتمندی یک بانو رو به نمایش گذاشت و پس از آمدن به ایران علیرغم اینکه حضوری موثر از او در پادشاهی گشتاسب نمیبینیم اما در پایان، برای آرام کردن پسری که فزون خواهی و بی صبری رو از پدرشاهش به میراث داره؛ محکم ، فرزانه و وفاداربه همسر ظاهر میشه و فرزند رو بهفرمانبرداری از او تشویق میکنه.

شما میتونین قسمت های دیگه پادکست زن در قاب تاریخ رو هم گوش کنین.

سپاس که من رو تا پایان همراهی کردید.  بدرود

منابع

شاهنامه زیبا و تندرست.معیری. حمیدرضا 

زنان شاهنامه. کیا.خجسته

فرهنگ زنان شاهنامه. حمیدی . بهمن

پادکست های زن در قاب تاریخ

اپیزود 46 – دکتر فاطمه دباغی صدای اثرگذار جامعه‌ی مدرسین پرستاری در ایران

اپیزود 45 – الهه عزیزی

اپیزود 45 – الهه عزیزی کارآفرین، مدرس و مدیر پروژه های عمرانی

فاطمه مهاجرانی

اپیزود 44 – فاطمه مهاجرانی؛ بانوی بشردوست و فعال فرهنگی

BLACK

زمان باقی مانده تا شروع تخفیف بلک فرایدی روی پکیج‌های اشتراکی

روز
ساعت
دقیقه
ثانیه
black2