Search
Close this search box.
Search
Close this search box.
اپیزود 56 – زهرا جلیل ثانی

عنوان اپیزود:

اپیزود 56 – زهرا جلیل ثانی چهره ی ماندگار صنعت چاپ

شماره اپیزود:

گوینده:

مارال پژاوند

درباره اپیزود:

فصل جدید از پادکست زن در قاب تاریخ (رادیو راه زنانه) با عنوان صدای زنان توانای ایران، گفتگو با زنان فرهیخته، توانا و اثرگذار به نمایندگی از طرف جامعه ای از زنان توانمند ایران است.

در اپیزود سیزدهم از پادکست رادیو راه  زنانه ، میزبان بانوی توانا، کارآفرین و اثرگذاری هستیم که به چهره ی ماندگار صنعت چاپ مشهوراست.

بانوی باتجربه و خوش فکری که به همراهی همسر و پسرش شرکت بازرگانی و چاپ مجلسی را تاسیس کرده و در سِمت مدیر عامل علیرغم چالش‌های متعدد مالی، این شرکت را همچنان به خوبی مدیریت میکند.

بانو زهرا جلیل ثانی متولد شیراز با پدری معروف که فروشگاه بزرگ چرخ خیاطی سینگل داشت و در شیراز شخص شناخته شده ای بود.

او تا نوجوانی هم در این شهر زندگی میکرد تا اینکه پدر درگیر بحران مالی شد و پس از حل و فصل آن، به همراه خانواده به تهران مهاجرت کرد.

خانم جلیل ثانی از خانواده و داستان زندگی اش میگوید: من تقریبا ۱۳ ۱۴ ساله بودم کلاس هفتم که اومدیم تهران.

من در خانواده ای هستم که متوسط خوبن.

پدربزرگ من تحصیلکرده و دایی های من تحصیلکرده بودن. مامانم هم تحصیلات خوبی داشت.

بعد که به تهران اومدیم من احساس کردم خیلی چیزها تو شیراز داشتیم که حالا از دست دادیم و شاید احساس مسئولیت کودکانه یا نوجوانانه بود که به پیشنهاد یکی از آشنایان که به من گفتم میتونی بری توی تولید دارو کار کنی، به عنوان یک کارگر ساده، کارگر بسته بندی قرص و کپسول و اینها اونجا رفتم وچند سالی اونجا کار کردم.

پدر و مادرم هم موافق بودن به دلیل اون بحران مالی که خیلی چیزها رو از دست داده بودیم.

در طی اون چند سالی که اونجا کار میکردم، در طول اون زمان خیلی ماشین نویسی مد بود.

مثل الان نبود که کامپیوتر  باشه. دوره های ماشین نویسی دیدم، دوره های حسابداری و یه مقدار منشی گری رو دیدم.

به هر حال ترقی کردم و تو یه شرکت خصوصی کار کردم.

در سن ۱۸ سالگی با معرفی یکی از فامیل های مادرم، (البته پدر و مادرم فامیل بودن) همسرم رو و من رو به ایشون معرفی کردن.

شخصیت خوبی داشت  واز طرف خانواده ام پذیرفته شد. اون موقع مثل الان نبود که دخترو پسر خودشون انتخاب کنن‌.

همسرم توی شركت چاپ اُفسِت که اونموقع به اسم شرکت ۲۵ شهریور، کتابای درسی رو چاپ میکرد و اونجا مدیر دو قسمت بودن.

من از همون زمان با مقوله ی چاپ آشنا شدم.

چون یه خانم کنجکاو و فعال بودم تو تمام مسائلی که مربوط به ایشون بود، وارد بودم چون برام توضیح میدادن در سال ۵۲ یه سفر به آلمان رفتیم چون یه دوره ی خاص بود که همسرم میخواست ببینه که رفتیم اونجا و یکسال در آلمان بودیم و برگشتیم و همسرم آفای مجلسی به سمت مدیر تولید و کیفیت چاپ افست منصوب شدن.

البته چون با آلمانی ها کار میکردن و زبان اونها رو خوب بلد بودن و هم استعدادشان در حوزه ی صنعت چاپ خیلی خوب بود، کتاب‌های نفیسی چون شاهنامه و قرآن و حافظ و کتابهای آقای فرشچیان و… اون زمان با اون ماشینها، تولید و نظارت چاپشون با ایشون بود.

اون زمان همسرم برای نمایشگاه‌ها زیاد میرفتیم.

اون میرفت یا باهم میرفتیم آلمان و بیشتر به جای اینکه برم فروشگاه با ایشون میرفتم نمایشگاههای مختلف چاپ  و میدونستم ماشین ۶ رنگ و ۴ رنگ چیه ؟! جی تی اُ چیه؟! کنارش بودم تو نمایشگاه ها، یاد میگرفتم و یعنی متوجه میشدم و دوست هم داشتم که یاد بگیرم و اطلاعات داشته باشم.

به همین لحاظ خودم شناخته شده بودم تو صنعت چاپ به عنوان همسر و از طرف همسرم درواقع ولی خودم کار نمیکردم اما پسرم در آلمان درس میخوندم و زمانیکه پدرش میخواست با گروه هایی میخواست بره به آلمان خب ناخودآگاه او رو هم وارد صنعت چاپ میکرد.

از لحاظ جا و مکان ماندنشان و ترجمه کردنشون تو غرفه های مختلف.

در سال ۶۶ همسرم بازنشسته شدن و من احساس کردم خیلی جوونه برای بازنشسته شدن.

البته یه کارایی می کردن یه محصولاتی رو از هلند  وارد میکردن و توی خو نه انجام می دادن من هم گاهی تلفنچی بودم، آبدارچی بودم و باهاش همکاری میکردم.

یه روز پیش خودم فکر کردم حالا پسرم تحصیلاتش تموم بشه و برگرده به ایران، ما دغدغه ی شغل ایشون رو هم داریم.

کجا باید بره و چیکار باید بکنه؟!

فکر کردم که بیاییم کاری که همسرم شروع کرده رو گسترشش بدیم و یه روز بهش گفتم بهش پیشنهاد کردم که ما برای آینده ی پسرمون باید یه فکری بکنیم و بهتر نیست که یه شرکتي رو رسمی به ثبت برسونیم که اون که میاد دیگه سرگردون نباشه.

یه شرکت حمل و نقل بود در اونموقع که برای ما جنسهای که از هلند می آورد رو من معمولا تلفن میزدم و میپرسید م که رسیده یا نرسیده.

یه روز بهشون رنگ زدم و بعد صحبتهامون ازش پرسیدم شما در ساختمون شما آيا واحدی هست برای ما که بخواهیم  شرکتی رو ثبت کنیم.

همون اوکی ای که از همسرم گرفته بودم رو دیگه ولش نکردم و خودم دنبالش رو گرفتم چون گفتم ممکنه اون دنبالش شاید نخواد بره ومن خودم دنبال اینکارو گرفتم و گفتن که بله ما واحد خودمون رو به شما میدیم چون جای دیگه ای میخوایم بریم و میتونیم به شما واگذار کنیم اینجا رو.

اومدیم اوندشرکت رو گرفتیم‌ همسرم مدیر عامل ت من نمادین رئیس هیئت مدیره.

فرزندانم و دامادم هم سهامدار اونجا بودن‌.

یواش یواش احساس کردم همسرم هست، پسرم هم اومده دامادمون که هست وچند نفر کارمند هم داریم دیگه نیاز نیست خود من هم اونجا باشم.

من در حوزه های دیگه هم استعداد داشتم مثل خیاطی و کارهای دستی و این بود که دیگه کارهای بیرون رو انجام نمی‌دادم و بیشتر تو منزل بودم.

مدتی گذشت و در سال ۱۳۷۳ یا ۷۴ بودش که احساس کردم همسرم اون شادابی و سرحالی همیشگی رو نداره.

یکشل دیدم اومده و در آشپزخانه نشسته و زیر سیگاری جلوشم پر سیگاره. عکس العملی که همه‌ی خانمها انجام میدن که غر میزنم معمولا و این یه واقعیته  و میگم که این اشتباهه.

هیچوقت غر نزنید. برید سر اصل موضوع؛ منم انجام دادم. غر زدم که چرا اینهمه سیگار میکشی چی شده و اینها. گدشت اونشب و چیزی نگفت.

شب اول گذشت شب دوم و شب سوم دیدم این راهی که من دارم میرم مثل اینکه اشتباهت. چون اون چیزی به من نمیگه و من باید بدونم چه اتفاقی افتاده.

شب سوم اومدم آشپزخانه و دیدم اوه دود سیگار همه جا رو گرفته. درو پنجره ها رو باز کردم.

یه کتری آب جوش هم گذاشتم و گفتم یه چایی هم با این سیگارت میچسبه . نشستم و گفتم چه مشکلی داری که نمیگی. گفت: خودم درستش میکنم. گفتم؛ میدونم ولی ما باهم شریک یه زندگی هستیم. من بابد بدونم چه اتفاقی برای تو افتاده و گفتش که من یه مقداری کم آوردم. البته اینجا یه پرانتز بازکنم که من همیشه هم گفتم در جاهای دیگه ام که لزوما یه مدیر موفق بخش دولتی نمیتونه مدبر موفق بخش خصوصی باشه.هر کدوم یه روشی دارن. شما وقتی بخش خصوصی هستی، شمایی که به اداره ی دارایی و سود سهام و همه ی اینها توجه می‌کنید که اسرافی نشه اما در بخش دولتی نه

بله همسر من بااینکه که چندین سال دربخش دولتی مدیر موفقی بود، در اینجا مدیریت مالی و اقتصادی رو از دست داده بود.من یکم فکر کردم و گفتم خب مسئله‌ ی مالی مسئله ای نیست به هر حال جور میشه. آدم میگذره از همه چیز و شاید این انتظار رو نداشت که من به این راحتی بپذیرم که باید با همکاری هم این مسئله رو حلش کنیم. شاید بعضی از خانمها موقعی که توموفقی و پولداری و رفاه داری میگن که من هستم ولی بقیه اش رو نیستم. اگر یه زنی یکمی بهتر باشه‌ میگه خیلی خوب من هستم اما دخالتم نمیکنم تو این کار خودت میدونی و خودت هم حلش کن و من هیچی رو هم نمیخوام از دست بدم. ولی به نظرمن وجدانت اونموقع درسته که بگی من به خاطر این زندگی و به خاطر تو و اینکه یه خونواده هستیم ، میام جلو و هر چی که لازم باشه از دست میدم برای برون رفت از این بحران و این کار رو هم کردم.

در اون زمان ما دو تا مدیرمالی هم داشتیم که البته من فکر میکنم خیلی زیادی افراد رو استخدام کرد و خیلی زیادی نفرات اضافی داشتیم ما. تقریبا همه رو مرخص کردم ولی بعد متوجه شدم و سوال کردم ازش که جنسهای که داريم جوابگوی این بدهی هست؟  گفت فکر می‌کنم اما وقتی ‌که من رفتم دیدم که داشته هامون اصلا جوابگوی یه هزارم اون مشکلات نبود‌. به همین دلیل همه رو مرخص کردم . خودم شدم مدیرعامل و به لحاظ اینکه ایشون شخصیت بسیار محترمی بودن؛ و الانم باز من اعتبارم رو از ایشون و نام آقای مجلسی میگیرم چون ایشون بودن که پیش کسوت صنعت چاپ بودن خب پذیرفته شدم در کار و یه احترام خاصی شاید به خاطر این رفتارم دارم تو این صنعتی که در عین حال که خیلی بزرگه  خیلی هم کوچیکه یعنی همه در سرتاسر ایران همه در این صنعت هم رو میشناسن. به این ترتیب خودم شدم مدیرعامل و با حفظ سمت، آبدارچی هم بودم. عصر هم که میخواستم برم نظافت هم میکردم و فقط به همسرم گفتم یکروز در این شرکت رو نمی بندیم ما و ما نباید اعتبارمون رو از دست بدیم شما اعتبار قبلی هم  داری.

خب دوران خیلی سختی رو گذروندم دورانی که همه چیزو از دست دادیم. خونه و ماشین و هر چه که بود… تقریبا سه سال طول کشید و خیلی سخت زندگی بهم گذشت ولی هدفم این بود ‌که من باید به همه ی این بدهی ها فائق بیام. در یه مصاحبه با مصاحبه گر صنعت خودمون ازم پرسیدن که شما اومدید کمک آقای مجلسی. گفتم آقای مجلسی نیازی به کمک من نداشت ایشون خیلی اعتبار داست و اگه من کاری کردم به اعتبار خود ایشون. ببینید هیچوقت یه مرد رو نباید به خاطر اشتباهش سرزنش کرد چون مرد غرورش هست ولی زن تفکرش بیشتر کار  میکنه اون زمانی که به مشکلی برمی‌خوریم بحرانی بوجود میاد ، مردها کمتر میتونن چون اینها درون خودشون میریزن و فکر میکنن که یه اتفاقی افتاده و من همیشه بهش میگفتم که دیکته ی ننوشته غلط داره و این اتفاق برای همه میافته مهم اینه که ما بتونیم جمعش کنیم سر پاش کنیم و از زیر دِین مردم بیایبم بیرون.

گاهی که میومدم دفتر. می‌نشست ایشون تو اتاق خودش و  میگفتم تو اصلا نیا بیرون چون دوست ندارم کسی بهت توهین بکنه به خاطر اینکه پدر بچه هام بود.نمیگم عاشقش بودم ولی دوستش داشتم همسر من بود . گفتم من می ایستم جلو و به هر حال با همه در ارتباط بودم . خیلی کارا کردم خیلی چیزا رو از دست دادم.۱۱ ماه در منزل خواهرم زندگی میکردیم. اجازه ندادم که یه خونه ی کوچیک حتی اجاره کنیم، میگفتم این پول مردمه. و گاهی بهش میگفتم این سیگارو نکش باید پول ملت رو زودتر بدیم .چنین اخلاق و روحیه ای داشتم. و به هر حال بعد از دو شاید ۳ سال جمع شد الحمدلله. ولی سخت ترین دوران رو گذروندم. زمانیکه بهترین پاشین زیر پاته ، سفر خارجی میری، بهترین زندگی و بهترین شرایط رو داری ؛ بعد همه ی اینها حالا از دست رفته و شما باید خونه ی خواهرت باشی که نخوای اجاره بدی و نخوای هزینه بکنی. و حتی یه مانتو نتونی و بگی که نمی‌خرم فعلا تا اصل ماجرا درست بشه. دوران سختی بود که گاهی یادم میاد با اتوبوس می‌آمدیم و میرفتیم. حالا شاید اینو من بارها گفتم : من اگر همسرم تو اتوبوس وایساده بود اشکم پایین میومد. به خاطر اینکه اونجا و با این شرایط میدیدمش آدمی که یه ماشین  بی ام وزیر پاش بود اون زمان، حالا باید با اتوبوس بریم و بیاییم. میدونید چی میگم؟ یعنی بابد جای من باشید که درک بکنید که من چه جوری این روزها رو گذروندم.

بعد از دو سه سال از ته دره اومدیم بالا. پسرمم البته دیگه متوجه شده بود که.. چون پسر من خیلی  اهل مطالعه است. از نوادگان مجلسی و خیلی باهوش هم هست. فهمید که با این خوندن و نوشتنها زندگی نمیشه باید کار کرد باید فکر کرد و تو این زمان پسرم ، پا به پای ما بود. تو زمانیکه به مشکل برخوردیم و زمانیکه خیلی بحران بود من به نوید پسرم گفتم چون اون آلمان زندگی میکرد، او برو آلمان من خیالم از تو راحت باشه چون اون یه مقدار چک داده بود و گرفتار بود گفت: ما روزای خوبوبا هم بودیم الان تو روزای سختی هم باید باهم باشیم . من نمیرم همین جا هستم و این حرف در ذهنم نقش بست که این جوون باید واقعا چقدر به پختگی رسیده باشه فکرش که این  بگه در حالیکه مامانم بهم میگه برو آلمان و تازه انگلیس هم میتونست بره. به لطف خدا رسیدیم به جایی که همه ی برنامه هامون صاف شد و من به نوید گفتم که با این مواد مصرفی که داریم نمیتونیم چیزایی که از دستمون رفته رو به دست بیاریم و باید یه فکری بکنیم. در این زمان، ما فکر کردیم صنعت چاپ، یه قسمتی پیش از چاپ داره ، لیتو گرافی. خوب نماینده ی فعال داره. خود چاپ و ماشین آلات چاپ نماینده ی فعال معروفی داره. ولی حساب کردیم دیدیم پس از چاپ اصلا نه نماینده ی ای داره و نه کیفیت بسته بندی های ما خوبه. تصمیم گرفتیم تو اون حوزه وارد بشیم. البته توی نمایشگاه هم با یه آقایی که هندی بود با ما آشنا شد و به نوید گفت که ما یه دستگاهی هست که داریم سلفون کشی و ما هم شروع کردیم به وارد کردنش.

از همونجا بود که من فهمیدم برای ورود اینها باید چه مراحلی رو طی کنم. مثلا عدم ساخت از وزارت صنایع بگیرم بعد تعرفه اش رو دربیارم. تو وزارت بازرگانی ثبت سفارش بکنم. البته بهدتیتاد داشتم بغل دستم . اون کسی که ترخیص کار بود، اینها رو به من ایشون آموزش داده بود. خوب ابنا چیزایی بود که در دوران سختی ها و بعد از اون ماجراها یاد گرفتم.گشایش اعتبار میکردم و حتی چند مرتبه که ماشین آلات چاپ باید برای نمایشگاه‌ها می‌رسید ودر گمرگ شهید رجایی مانده بود خودم مستقیم پیش رئیس گمرک رفتم و گفتم نمایشگاه کتابه این ماشینها باید باشه و گفت میدونم تبلیغاتش رو میبنم. یه چیزایی از من خواست که من فوری تهیه اشون کردم و اوردم و ماشینها رو بار زدم و رسوندم.

خانم زهرا جلیل ثانی از این بحران‌ها و چالشها به عنوان سکوی پرتابی یاد میکند که در زمان درستی اتفاق افتاده بود. او از مجموع تمام تجربیات و آموخته هایش که به واسطه ی این شرایط سخت به دست اورده بسیار خرسند است به همین دلیل امروزه خود را زنی توانمند می‌داند که در همین شرایط خاص و بحرانی به شناخت این توانمندی ها دست یافته است . او در پاسخ به این سوال که اگر می‌توانست به عقب بازگردد و بخش‌هایی از داستان زندگیش را زیباتر بنویسد  و یا محدودیتی را بردارد میگوید:  من همیشه کار تولید رو دوست داشتم. یکروز تصمیم گرفتم که چاپخانه باز کنم. البته شرکت بازرگانی مجلسی در حوزه ی صنعت چاپ بود که جزء موسسسینش هم بودم و چون نمایندگی ماشین آلات چاپ رول رو داشتیم همون ماشینی  که روزنامه چاپ میکنه، خیلی دوست داشتم که چاپخانه هم داشته باشم. به پسرم گفتم یکی از این ماشینهایی که اوردیم برای مجله ی خانواده و یکی دو تای دیگه، یکی هم برای خودمون بیاریم ومنتهی از لحاظ کیفیت کاری و و مدل بالاتری رو بیاریم و یه چاپخانه باز کنیم. اینکار رو کردیم. یه ماشین ۱۶ رنگ که هم مجله میتونست بزنه و هم روزنامه. مدیرعامل این چاپخانه هم خودم بودم. درسته که دوتاش در یک زمینه بود ولی کار روزنامه معمولا شب هست از بعدازظهر شروع میشه تا ۲ و ۳ بعد از نیمه شب که توزیع میاد میبره. کار بازرگانی از ۸ صبح بود تا ۶ بعدازظهر. جفتش هم در یک زمینه بود ولی چاپخانه رو که باز کردم و شروع به کار کرد، در خیابان ایران خودرو یه سوله گرفته بودیم و کارگرهای خوبی هم داشتیم. اما وقتی یه مدتی گذشت احساس کردم اصلا نمیتونستم در یکروز دو تا شخصیت داشته باشی.  شخصیتی که در شرکت داری به عنوان یک بازرگان، با شخصیتی که در چاپخانه داری و طرفهای تو کسانیکه کاغذ می‌فرستند و زینک با دید اندک بین مواجه میشدم و این اختلافهای شخصیتی برای من بوجود میآورد.

یعنی شما وقتی در دفتر بازرگانی نشستی و طرفهاتم محترمند یا سرمایه دارن ،چاپخانه دارن ، شما باید انعطاف بیشتری داشته باشین برای جدب این مشتری. یعنی مخاطبت رو راضی از اون در بفرستی بیرون. اما در چاپخانه باید اندک بین باشی. حواست باشه اشتباه نکنه، باطله ندی و… این دو تاشخصیت رو داشتن در روز برام سخت بود واقعا مهارت میخواست. درهمین فاصله هم همسرم رو از دست دادم. پسرم هم رفته بود چین. یه روز گفت که من فکر می‌کنم دنیای تکنولوژی مال چینه نه آلمان. چون مادر صنعت چاپ اصولا آلمانه دیگه. و ما دو سفر  به چین رفتیم و بررسی کردیم و پسرم گفت میخوام بیام اینجا و دفتر بزنم و بازوی شرکت بازرگانی مجلسی بشم. جنس‌ها و ماشینهایی که میاریم رو خودم چک کنم و الان پسرم ۱۴ ساله که در چین هست.برای من خیلی مشکل بود که به تنهایی تا ۶ شرکت باشم و از ۶ تا ۲ الی ۳ صبح چاپخونه باشم.یعنی اگر برمیگشتم به عقب، شاید این نیرو و سرمایه ای که گذاشتم و به هر دلیل گرفتاری هایی برام به وجود اومد برای واگذاریش، شاید اینکارو نمیکردم . . یا در این میموندم شرکت بازرگانی یا دراون چاپخونه. ولی شرکت رو ،خودم بیشتر دوست دارم. در عین حال خاطرات خیلی قشنگی هم از چاپخونه دارم. صدای ماشین چاپ و فریادهایی که میزدن مثلا جوهرش کمرنگ یا پررنگه و اون جنب و جوشی که تو چاپخونه بود برای جاپ روزنامه هنیشه جزو خاطرات خوش من هست ولی شاید اون کار رو انجام نمی‌دادم.

خانم زهرا جلیل ثانی با توجه به سالهای زیاد فعالیت در حوزه ی تخصصی خود یعنی صنعت چاپ  و حتی همکاری‌ با خیریه ها ، انجمن زنان و عضو فعال اتاق بازرگانی ، در این گفتگو ضمن آنکه معتقد هست زنان توانمندتر از آن است که تصورش را میکند، از مهارت‌ها و خصوصیات فردی و اجتماعی که در طی این سالها در خود پرورش داده میگوید که بتواند الگویی برای ارتقا سطح توانمندی های زنان و دختران دیگر در مسیر زندگی و کسب و کارشان باشد. او اذعان میدارد که بخش بزرگی از خصوصیات فردی خود را از پدر به میراث دارد. معتقد است که پدر خیلی توکل به خدا داشته و شکست را نمی پذیرفته است و برخی دیگر از خصوصیات خود مثل سخت گیرو پیگیر بودن را از مادر به میراث دارد‌. ایشان کت تحصیلات دانشگاهی نداشته و تحصیلات خود را تنها تا مقطع دیپلم در رشته ی حسابداری ادامه داده ، باور دارد که همواره در زندگی سوار اتوبوس درحال حرکت بوده است و از آنجا که فعالیت و یادگیری را بسیار دوست میدارد، به دختران و زنان توصیه میکند که هیچگاه توقف نکرده، به روز باشند و مدیریت زمان را فراموش نکنند. البته که ایشان خانوادگی بودن شرکت بازرگانی مجلسی را یکی از محسنات آن می‌داند اما معتقد است که برای آرامش و آسایش بیشتر خانواده ، زن وشوهر از درک و همکاری با یکدیگر غافل نشوند.

خانم جلیل ثانی در ادامه به عنوان بانویی باتجربه در توصیه ای ویژه به زنان میگوید:من فکر میکنم تمام خانمها بدون استثناء توانمندتر از اونی هستن که فکرش رو میکنن منتهی شاید شرایط زندگی بوجود نیومده براشون که این توانمندی ها رو بشناسن ببین و بتونن ازش استفاده کنن. توصیه میکنم خانمهایی که کارمیکنن، به عنوان یک زن در خونه د زندگی و دررابطه خانوادگی و همسریشون ،زن هم باشن. یعنی سیستم خشن مردونه رو نگیرن و تو خونه فراموش نکنن که یک خانم هستن با تمام ظرافتهاش و بدونن لازمه که بتونن انعطاف بزارن .یه مقدار خانمها ببینن که وضعیت شوهر و درآمدشون کفاف هزینه هایی که برای زیبایی ظاهرشون انجام میدن ، هست و آیا لطمه ای به زندگی نمیزنه  که با اون پول یه کار دیگه ای مثل کلاسی برای بچه یا خرید وسایل خونه یا راحتی همسر و اوقات فراغت او، انجام بشه.من فکر می‌کنم خوبه یه خانم باید زنانگی اش رو حفظ بکنه ولی بایر به نط  من متناسب با درامد، اوضاع و احوال و طبقه ی زندگیشون باشه. الان وضعیت و شرایط اقتصادی به گونه ای که شاید یه مرد توان مالی خوبی نداشته باشه اجبار نکن که پول بده من میخوام فلان کاررو انجام بدم. کمااینکه تجربه ی خود من هم اینگونه بود که من قبل از اینکه اون بحران برامون پیش بیاد، هیچوقت از همسرم نمی پرسیدم آیا تو شرایط مالی مثلا عوض کردن این فرش یه مبل یا خرید وسیله ای یا رفتن به فلان سفر رو داری؟

شاید هیچوقت بهشون فکر هم نمیکردم. من میگم آدم شجاع  اونی که اشتباهات خودشو بفهمه. یعنی گردن کس دیگه ای نندازه.ما اگر هر زمان اشتباه میکنیم به گردن کس دیگه ای بندازیم و نشینیم فکر کنیم کجاش ما اشتباه کردیم دوباره اون کاررو انجام میدم. شاید بخشی ازاون اشتباه برای من ، بی خبر شدن از اوضاع و احوال همسرم بود. و فکرمیکردم همه چی رو رواله در حالیکه نبود. من هم باید مواظب میبودم برای این موضوع و فکر میکنم خانمها باید از لحاظ فکری نزدیکتر باشن به همسرانشون.

خانم جلیل ثانی در پایان این گفتگو از احساس بسیار رضایتمندی خود می‌گوید اینکه اگر یکبار دیگر به این زندگی بازگردد همین پدر همین مادر همین مسیر ،‌ یعنی از کارگری در تولید دارو، همین همسر و همین فرزندان را انتخاب میکرد .او معتقد است که هرکس باید بنا به شرایط و موقعیت خانوادگی خود انتخاب کند.و هر زنی باید توانمندی های خود رابشناسد و گلیم خود را از آب بیرون بکشد. چون زندگی مشخص نمی‌کند که چه اتفاقاتی برای مان رقم می‌خورد.