logomain
Search
Close this search box.
Search
Close this search box.
همای بانوی تاج دار شاهنامه

عنوان اپیزود:

اپیزود ۱۲ – همای بانوی مقتدر شاهنامه

شماره اپیزود:

گوینده:

مارال پژاوند

درباره اپیزود:

اپیزود ۱۲ – همای بانوی مقتدر شاهنامه

درود و مهر من مارال پژاوند هستم با پادکست زن در قاب تاریخ 

واین قسمت تکمیلی از پادکست زنان شاهنامه است با نقش آفرینی همای.

 در شاهنامه با نقش آفرینی زنانی روبرو میشیم که آمیزه ای ازمهر ، خرد ورزی و دلاوری اند .در تمامی این زنان چه زنانی با نژاد آریایی و چه زنانی که در پیوند زناشویی با ایرانیان قرار گرفتند ، تصویر ارزشمند و حضوراثر گذار زن رو در جای جای شاهنامه می بینیم.

اسپانسر این مجموعه هیچ کسی غیر از خود شما نیست . از شما نازنینان میخوام در صورتیکه این روایت به گوش جانتون نشست صدای من باشید و زن در قاب تاریخ رو به دوستان و عزیزانتون معرفی کنید .

داستان امروز ما درباره ی نخستین پادشاه زن ایران  در تاریخ  اسطوره و حماسه است. همای چهرآزاد دخت بهمن ، نوه ی اسفندیار رویین تن. همایی که یکی از جلوه های ایزد بانوی آب و باروری آناهیتا ، بانوی پر شکوه و مادر همه ی دانشهاست.

در اپیزود قبل از روایت‌های متفاوت و زندگی پر ابهام همای که اون رو با افسانه آمیخته میدونن؛ براتون گفتم که در این اپیزود، دوباره بهش اشاره ای نمیکنم. 

خب بریم سراغ داستان 

پادکست 12: بانوی مقتدر شاهنامه

مطابق شاهنامه ی فردوسی بهمن اردشیر، پسری به نام ساسان داشت و دختری نیک اندیش و بادانش ، به نام همای . بهمن این دختر رو بسیار گرامی می‌داشت. پس به آیین و رسوم اون زمان، او رو به همسری میگیره و همای از پدر باردار میشه.

پسر بود او را یکی شیرگیر

که ساسانش خواندی ورا اردشیر 

یکی دخترش بود ، نامش همای

هنرمند و بادانش و پاک رای

همی خواندندی ورا چهرزاد

ز گیتی بدیدار او بود شاد

پدر درپذیرفتش از نیکویی 

بدان دین که خواندی ورا پهلوی 

بله نقش آفرینی همای از اونجایی آغاز میشه که پدرش بهمن پادشاه ایران، از میان دو فرزندش ،همای رو به شاهی برازنده و سزاوار میبینه. بهمن در ماه ششم بارداری همای، بیمار میشه. چون درمیابه که زمان مرگش فرارسیده، تاج و تختش رو تا به دنیا اومدن فرزند به همای میسپره و به بزرگان و درباریان اعلام میداره که بعد از تولد فرزند هم ، از آن فرزند همای باشه . چه این کودک پسر باشه و چه دختر. پس بهمن ، فرزند خودش و همای رو به عنوان جانشین مشروع خود معرفی میکنه.

 ساسان از این تصمیم پدر چنان حیران میشه و احساس شرمساری میکنه و به تعبیر فردوسی ننگش میاد ، که به سرعت و ظرف مدت زمانی کوتاه،سه روز و دوشب، از شهر و دیار میره و اصل و نسب خودش  رو از همگان پنهان نگه میداره .

همای دل افروز تابنده ماه

چنان بد که آبستن آمد زشاه

چو شش ماه شد‌ پر زتیمار شد

چو بهمن چنان دید بیمار شد

چو از درد، شاه اندر آمد ز پای

بفرمود تا پیش او شد همای

بزرگان و نیک اختران را بخواند

به تخت گرانمایگان بر نشاند

چنین گفت کاین پاک تن چهرزاد

زگیتی فراوان نبودست شاد

سپردم بدو تاج و تخت بلند

همان لشگر و گنج و بخت بلند

ولیعهد من او بود در جهان

همان آن‌کس که او زاید اندر نهان

اگر دختری زایدش گر پسر

ورا باشد این تاج و تخت وکمر

چو ساسان شنید این سخن، خیره شد 

زگفتار بهمن دلش تیره شد

به سه روز و دوشب بسان پلنگ

از ایران به مرزی دگر شد به ننگ

همی داشت تخم کیی در نهفت

زگوهر به گیتی کسی را نگفت

به این ترتیب بهمن پادشاه ایرانشهر با این تصمیم ، این باورسنتی جنسیت گرایی که پسران،شایسته ی پادشاهی و جانشینی پدر هستند رو به زیر سوال میبره. در واقع او با این وصیت ، به برابری دختر و پسر در ولایت عهدی تاکید می‌کنه .

بهمن از دنیا میره و همای تاج شاهی بر سر میگذاره. اینگونه دوران پادشاهی ۳۲ ساله ی همای و حکومت عادلانه ی او، آغاز میشه. او به نیکی سلطنت کرده وآیین دیگری از دادگری و بخشش گنج و دینار در میان مردم بنا میکنه. او اثرگذارترین و پایدارترین زن تاجدار در شاهنامه است که در آبادانی ایران تلاش میکنه.

میشه گفت دوران سلطنت همای قدرتمندترین جلوه ی حضور مستقیم ، پایدار و بی واسطه ی یک بانو درجایگاهی با چنین اقتدارسیاسی ای . دورانی از حکومت کیانی که درویشان توانگر شده و مهان وبزرگان گنجور ،کمترین رنجی نمی بینند.

به بیماری اندر بمرد اردشیر

همی بود بی کار تاج و سریر

همای آمد و تاج بر سر نهاد

یکی رای وآیین دیگر نهاد

سپه را همه سر به سر بار  داد

در گنج بگشاد و دینار داد

به رای و به داد از پدر درگذشت 

همه گیتی از دادش آباد گشت

همی گفت کاین تاج فرخنده باد

دل بدسگالان ما کنده باد 

همه نیکویی باد کردار ما

مبیناد کس رنج و تیمار ما

توانگر کنیم آنکه درویش بود

نیازش به رنج تن خویش بود

مهان جهان را که دارند  گنج

نخواهم که باشند از ما به رنج

کمی بعد همای فرزندش رو نهانی به دنیا میاره. کودکش رو تا ۸ ماهگی  به دایه ای می‌سپره . او به همه اعلام میکنه که فرزندش مرده به دنیا اومده و بهمن جانشینی نداره . از اونجایی که همای پادشاهی خدمتگزار و دادگره پس ادامه ی حکومتش رو بی اشکال میدونن. 

وقتی کودک هشت ماهه میشه ، همای گوهری شاهواراز یاقوت سرخ بر بازوی کودک میبنده تا یکروز به عنوان نشانی از نام و هویت او باشه. پس کودک رو در صندوقی محکم و آراسته ،پر از جواهرات، گوهرو دینار با حفاظی پنهان قرار میده و به رود می سپره. البته دو نفر رو مأمور میکنه صندوق رو از کنار ساحل تعقیب کنند، تا بتونه از سرنوشت کودکش مطلع بشه.کفته شده  این تدبیرهمای زمانی اندیشیده میشه که ایران درشرایط بحرانی و دشواری به سر میبره و خطر نابودی فرزندش رو تهدید میکنه.

چو هنگامه ی زادن آمد فراز 

زشهر و زلشکر همی داشت راز

همی تخت شاهی پسند آمدش 

جهان داشتن سودمند آمدش 

نهانی پسر زاد و با کس نگفت

همی داشت آن نیکویی در نهفت

بیاورد آزاد تن دایه ای

یکی پاک و پر شرم و پر مایه ای

نهانی بدو داد فرزند را

چنان شاد شاخ برومند را

کسی کو زفرزند او نام برد

چنین گفت پاکزاده بمرد

یکی خوب صندوق از آن چوب خشک

بکرد و گرفتند در قیر و مشک

درون نرم کرده به دیبای روم

برآلوده بیرون او دبق و موم

ببستند پس گوهری شاهوار

به بازوی آن کودک شیرخوار

ببردند صندوق را نیمه شب

یکی بر دگر نیز نگشاد لب

زپیش همایش برون تاختند

به آب فرات اندر انداختند

پس اندر همی رفت پویان دو مرد

که تا آب با شیرخواره چه کرد

پادکست 12: بانوی مقتدر شاهنامه

پس به خواست خدا کودک به سلامت از رود میگذره و مردی گازر یا همان رختشور ، این نوزاد رو دربستر مرصع نشانش با گوهر و سکه های فراوان از آب میگیره و به نزد همسرش که از قضا به تازگی فرزند از دست داده ؛ میبره . در واقع این کودک با شیر همسر گازر تغذیه شده و مرحمی میشه بر داغ دل این مادر کودک از دست داده  . این زن و شوهر، نام این کودک رو که از آب گرفته شده و و خانه ی اول او آب بوده ، داراب میگذارند .

ماموران همای همه ی آنچه که دیده بودند از به سلامت گذشتن صندوق از رود و گرفتن این صندوق از آب توسط مرد گازر ، به بانوی جهاندار ایران میگن. پس همای که خیالش از کودک آسوده شده ،به این دو مامور هشدار میده که مبادا به احدی از این راز حرفی بزنند.

سبک دیده بان سوی ماماش دوید 

زصندوق و گازر بگفت آنچه دید

جهاندار پیروز با دیده گفت

که چیزی که دیدی بباید نهفت

این روایت با داستان حضرت موسی شباهت زیادی داره ، اونجایی که مادر بعد از ۳ ماه ، او رو به رود نیل می‌سپره و به خواست خدا به آسیه میرسونه و نامش را موسی، به معنای  از آب گرفته شده ،میگذارند. 

یکی گازر آن خرد صندوق دید

بپویید وز کارگه برکشید

چو بگشاد گسترده ها برگرفت

بماند اندرآن کار گازر شگفت

به جامه بپوشید و آمد دمان

 پرامید وشادان و روشن روان

زن گازر آن دید خیره بماند

بروبر جهان آفرین را بخواند

رخی دید تابان میان حریر

به دیدار ماننده ی اردشیر

به دست چپش سرخ دینار بود 

سوی راست یاقوت شهوار بود

 بدو داد زن زود پستان شیر

ببد شاد زان کودک دلپذیر

بله اینکه مادری برای حفظ جان کودکش ، اون رو از خودش دور میکنه ؛به تکرار در شاهنامه دیدیم. از فرانک مادر تدبیرگر فریدون و از فرنگیس مادر خردمند کیخسرو. و همینطوراینکه شاهان و پهلوانان در دوری از دیار(چون سیاوش)، در بیابان و در بلندای کوه نزد یک مرغ همچون(زال) به دور از مادر پرورده شدن ؛ هم اتفاق افتاده و این تکرار، ریشه در اسطوره داره و به واقع این آغاز سفر قهرمانی هر یک از اونها ، برای رسیدن به کمال و دانایی و بازگشت دوباره محسوب میشه.

خب برگردیم به ادامه ی داستان

همای همانگونه که در ابتدای بر تخت نشستن اعلام کرده بودکه : درویش را توانگر خواهد نمود و مهان و دارندگان را رنج نخواهد رسانید؛ در طول سی و دوسال حکومتش؛ اینگونه عمل کرد. او به ملکه ای عدالت گستر، نیکو کار و حافظ منافع مردم در تاریخ مشهوره. گفته شده همای شهر و آتشکده ی استخر( صد ستون) مدائن و همدان رو ساخت . شهری زیبا با نام چهرزادگان که معرب او جزفادقان یا همان گلپايگان هست رو می‌سازه‌. او دستور میده تا بر شهرها باره کشیده و بر رود دجله ، پل ببندند و آب فرات رو روان کنند. او در طول پادشاهی اش ، جنگی رو بر علیه روم ، رهبری می‌کنه ودرش پیروز میشه. او معماران رومی رو به کار میگیره تا بناهای یادواره ای چون کاخهای هزار ستون رو برایش  بسازند.

و حالا بشنویم ازداراب که به دست مرد رختشور و همسرش بزرگ میشه . این زن و مرد با فروش جواهراتی که در صندوقچه ی داراب بود به شهر دیگری رفته و خانه ای درخور می‌خرند اما با وجود ثروتی که به دست می‌آورند ؛ همچنان به شغل رختشویی خود، ادامه میدن. با اینحال داراب در کنار آنها در آسایش به سر می برد. تا اینکه داراب به سن بلوغ و رزم می‌رسه و جوانی قدرتمند می‌شه تا اونجا که هیچ کس در کشتی توان مقابله با اون رو نداره ؛ مرد گازر به درخواست خود داراب معلمی درخور و شایسته برای اوپیدا میکنه تا سوارکاری و تیراندازی رو به داراب آموزش بده که به سرعت هم پیشرفت میکنه و جنگاوری تمام عیار میشه .

همی داشتندش چنان ارجمند 

که از تندبادی ندیدی گزند 

چو برگشت چرخ ار برش چند سال 

یکی کودکی گشت با فر و یال

به کشتی شدی با بزرگان به کوی

کسی را نبودی تن و زور اوی 

خود داراب که متوجه تفاوتهاش با این مرد و زن شده؛ روزی به مرد گازر میگه من هیج شباهتی با تو ندارم و مهری هم از تو برمن نیست ! پس مرد گازر میگه این راز رو از مادرت بپرس. به این ترتیب داراب یکروز با تهدید، از زن گازر تمام واقعیت رو ، اینکه چه کسی هست و پدر و مادر واقعی او چه کسانی هستند ؛ پرس و جو می‌کند. پس این زن ،داراب رو از نژاد و نسب شاهوارش مطلع میکنه . 

به گازر چنین گفت روزی که من

همی این نهان دارم از انجمن

نجنبد همی بر تو  بر مهر من

نماند به چهر تو هم چهر من

شگفت آیدم چون پسر خوانیم

به دکان بر خویش بنشانیم

تراگرمنش زان من برتر است

پدرجوی را راز با مادر است 

چنان بد که یک روز گازر برفت

زخانه سوی رود ، یازید تفت

درخانه را تنگ داراب بست

بیامد به شمشیر یازید دست

به زن گفت کژی و تاری مجوی

هر آنچه بپرسم سخن راست گوی

شما را که باشم به گوهر کیم

به نزدیک گازر ز بهر چیم

سخنها به نیکی بر او برشمرد

بکوشید و زکار کژی نبرد

زصندوق وز کودک شیرخوار 

زدینار وز گوهر شاهوار

داراب که از شنیدن این سخنان به حیرت مانده از زن گازر میپرسه از اون جواهرات و دینار چیزی باقی مونده.؟  زن گازر اندک دینار باقیمونده رو به داراب میده اما اون گوهر گران‌سنگ سرخ که بر بازوی داراب که نشان از نام و هویت او داشت؛ در نزد زن گازر باقی میمونه. داراب با اون دینارهای اندک ، یک اسب با زین و کمند ارزان قیمت می‌خره  و از شهر خارج میشه . او در مرز ایران  و روم در نزد مرزبانی ایرانی ،پاک رای  با اخلاق پسندیده و بزرگ منشانه  ساکن میشه.

به دینار اسبی خرید او پسند

یکی کم بها زین و دیگر کمند

یکی مرزبان بود با سنگ و رای

بزرگ و پسندیده و رهنمای

خرامید داراب نزدیک اوی

پر اندیشه بد جان تاریک اوی

 تا اینکه سپاهی از روم به ایران حمله میکنه ، این مرزبان ارجمند و گرام در نبرد با اونها کشته میشه و سپاهیانش پراکنده میشن. خبر که به همای  میرسه،به سپهبد  لشکر ایران یعنی رشنواد، دستور میده تا سپاه جمع آوری کنه و اینجاست که  داراب به عنوان داوطلب ، برای مبارزه ی با لشکر روم، نام نویسی میکنه.روزی که همای برای سرکشی و بازدید از لشکر به مرز میاد،  در میان سپاهیان ، داراب رو دیده و مهرش بر دل او میفته. پس نام و نشان او رو میپرسه. به تعبیر حکیم فردوسی با دیدن اين جوان برازنده،شیر از سینه ی همای به نشانه ی مهر مادری روان میشه.

بیامد زکاخ همایون، همای

خود و مرزبانان پاکیزه رای

بدان تا سپه پیش او بگذرند

تن و نام و دیوانها بشمرند

چو داراب را دید با فر و برز 

به گردن برآورده پولاد گرز

تو گفتی همه دشت ، پهنای اوست

زمین زیر پوینده بالای اوست

چو دید آن بر وچهره ی دلپذیر 

زپستان مادر بپالود شیر

چو داراب را فرمند آمدش

سپه را سراسر پسند آمدش

زمان میگذره. داراب شبی در سپاه رشنواد ، که باران سختی می‌بارید ؛ به دنبال سرپناه در زیر طاقی در آستانه ی فروریختن می خوابه. هنگام خواب به طاق میگه ” ای طاق فرو نریز چرا که امشب شاه ایران در اینجا خوابیده” رشنواد که در شب به لشکر، سرکشی میکرده، این آوا رو میشنوه و از سربازان میخواد تا فردی که زیر این طاق خوابیده ه رو به نزد او ببرند. جالبه که به محض خروج داراب از اتاق و سوار شدن بر اسب ،طاق فرومی ریزه.

چنان بد که روزی یکی تندباد

برآمد غمی گشت زان رشنواد 

به هرسو ز باران همی تاختند

به دشت اندرون خیمه ها ساختند

غمی بود زان کار داراب نیز

زباران همی جست راه گریز 

نگه کرد ویران یکی جای دید

میانش یکی طاق برپای دید

بر آن طاق آزرده بایست خفت

چو تنها تنی بود بی یاروجفت

سپهبد همی گرد لشکر بگشت

برآن طاق آزرده اندر گذشت

زویران ، خروشی به گوش آمدش

کزان سهم جای، خروش آمدش

که ای طاق آزرده هشیار باش 

برین شاه ایران نگهدار باش 

که در تست فرزند شاه اردشیر

زباران مترس این سخن یادگیری

بفرمود کو را بخوانید زود

خروشی برین سان که یارد شنود

چو دارا به اشب اندر آورد  پای 

شکسته رواق اندر آمد ز جای

 رشنواد که این شگفتی رو میبینه به داراب جایگاهی خاص با اسب و جنگ افزاری در خور داده و از نسب و نشانش میپرسه و داراب همه ی داستانی که از زن گازر شنیده بود و همه ی مسیرزندگی اش رو تعریف میکنه. او در نبرد با رومیان ، شایستگی‌های زیادی از خودش نشون میده. رشنواد فردی رو به دنبال گازر و همسرش می‌فرسته و بعد از اطمینان از نسب  و نشان ویژه ی داراب ، طی نامه ای به همای، از داراب و شایستگی‌ها ش میگه و گوهر شاهی ، اون یاقوت سرخ رو به همراه نامه به  نزد همای، می‌فرسته.

به نامه درون سربه سر یاد کرد

برون کرد آنگه، هیونی چو گرد

همان سرخ گوهر بدو داد وگفت

که با باد باید که گردی تو جفت

فرستاده تازان بیامد زجای 

بیاورد یاقوت نزد همای

چو آن نامه برخواند و یاقوت دید

سرشکش ز مژگان به رخ بر چکید

بدانست کان روز کآمد به دشت

بفرمود تا پیش لشکر بگشت

بدید آن جوانی که بد فرمند

به رخ چون بهار و به بالا بلند

نبودست جز پاک فرزند اوی

گرانمایه شاخ برومند اوی

فرستاده را گفت گریان همای 

که آمد جهان را یکی کدخدای

همای از یافتن دوباره ی فرزند شادمان میشه و  بر نیازمندان بخششها میکنه . او از درگاه یزدان برای رها کردن فرزند پوزش می‌طلبه و برای یافتن دوباره اش سپاسگزاری .

لحظه ی دیدار همای و داراب رو از زبان حکیم فردوسی بشنویم 

چو آمد به نزدیک ایوان فراز 

همای آمد از دور بردش نماز

برایشان آن گوهر شاهوار

فروریخت از دیده ، خون بر کنار

پسر را گرفت اندر آغوش تنگ 

ببوسید و ببسود رویش به چنگ

بیاورد و بر تخت زرین نشاند

دو چشمش ز دیدار او خیره ماند

چو داراب بر تخت شاهی نشست

همای آمد و تاج شاهی بدست

بیاورد و بر تارک او نهاد

جهان را به دیهیم او مژده داد

همای آن زمان گفت با موبدان 

که ای نامور با گهر بخردان

به سی و دوسال آنک کردم به رنج

سپردم بدو پادشاهی و گنج

پس به این ترتيب همای ، بانوی تاجدار رازدارما که با زیرکی، در ابتدای سلطنت، به دلیل نامساعد بودن شرایط سیاسی و اجتماعی مملکت، فرزند رو از خودش دور میکنه تا اون رو ازخواری، طرد، مرگ و نابودی برهانه، بعد از یافتن داراب، او رو گرامی میداره و به میل خودش و بدون هیچ ستیزه ای، امانت پادشاهی رو به او تقدیم و باز می‌گردونه. 

و اینگونه نقش آفرینی همای چهرآزاد دارنده ی هر دو نقش پادشاه و ایزد بانوی باروری که نامش همه جا با آب و آبادانی همراهه؛ به پایان میرسه.

قسمت اول پادکست بانوی مقتدر شاهنامه

سپاس که من رو تا پایان همراهی کردید. بدرود

منابع:

شاهنامه کوتاه و تندرست.معیری رهنی. حمیدرضا

مقاله شخصیت حماسی همای چهرآزاد در شاهنامه. حاجی رحیمی‌. فاطمه

مقاله همای چهرزاد

اپیزود 46 – دکتر فاطمه دباغی صدای اثرگذار جامعه‌ی مدرسین پرستاری در ایران

اپیزود 45 – الهه عزیزی

اپیزود 45 – الهه عزیزی کارآفرین، مدرس و مدیر پروژه های عمرانی

فاطمه مهاجرانی

اپیزود 44 – فاطمه مهاجرانی؛ بانوی بشردوست و فعال فرهنگی

استلا مک‌کارتنی

اپیزود 43 – استلا مک‌کارتنی طراح مد و فعال حقوق حیوانات

آنا وینتور وود

اپیزود 42 – آنا وینتور ملکه وود

اپیزود 41 – ورساچه

اپیزود 41 – ورساچه برند نام آشنا در صنعت مد

BLACK

زمان باقی مانده تا شروع تخفیف بلک فرایدی روی پکیج‌های اشتراکی

روز
ساعت
دقیقه
ثانیه
black2